بیاین امروز براتون تعریف کنم چی ب سر درس و دانشگاهم اومد.
بیاین امروز براتون تعریف کنم چی ب سر درس و دانشگاهم اومد...
اول اینو بگم ک دوستان من ن رمان مینویسم و ن سرگذشت و ...
پیشنوشت توضیحی!چرا خودم حس میکنم رمان گونه شده!!اه
حالا بگذریم
از اون جا ک من از متلاتم ترین سال های عمرم شد سال کنکورم
سراسری تهران نمیاوردم
اما خب میتونستم شهرستان برم
جاهایی ک ب ذهنم میرسید
قزوین و قم بود ک هر روز برم و بیام
و اردبیل
که برم و بمونم خونه ی پدربزرگم
ولی خب انقدر داستان داشت ک بیخیال شدم و ازاد تهران مرکز رو زدم
زبان انگلیسی،گرایش اموزش
نمیدونم چرا اینکارو کردم!!
درحالی ک من عاشق ترجمه بودم
اها اینو یادم رف بگم ک یه ترم بخاطر مترجمی فرانسه علوم تحقیقات که ب حدنصاب نرسید نهایتا علاف شدم و ورودی بهمن ۹۵شپم!!
تو اون ی ترم گواهینامه گرفتم عوضش
القصه
ترم اول خیلی خوب بود
تو کل دانشکده یه دوست پیدا کرده بودم ،سبا
از ترم اول ببعد جو کم کم خراب شد
ینی بچه ها اشنا تر شده بودن و دیگه کلاسا خیلی فرقی با کافیشاپ نداش
از طرفی بین بچه های زبان عرفه
کسی کسی رو با فامیلی صدا نمیکنه
مخصوصا تو کلاسای speaking
همین قضیه، فضا رو بظاهر خیلی صمیمی کرده بود
جوری ک کل کلاس باهم فامیل شده بودن...😑
کم کم دستم اومده بود
خارج از چارت کلاس برمیداشتم و از ۷:۳۰صبح
پدر جد خودم درمیومد ولی خب بهتر بود
البته تو کلاسای دیگه ام جو همین بود ،با تفاوت اینکه قطعا من و گاهی ما ینی منو سبا غریبه بودیم تو کلاسا و خودمون بودیم و خودمون
ترم دو ب هر بدبختی بود تموم شد
ترم سه ی درس داشتم دوشنبه صبحا
دستور پیشرفته
بهترین و لذت بخش ترین کلاس اون ترمم بود
بعضی روزا ک خیلی ناراحت بودم و فشار دانشگاه روم زیاد بود دیگه حس فعالیت و جواب دادن نداشتم تو کلاس ک استاد اخر کلاس ازم میپرسید نیستی بابا جان!
سنی نداشت
اتفاقا جون و خوش تیپ و سر زبون دارم بود
ولی برای حفظ حریم هاش به همه میگف بابا جان
یادمه یبار اخر کلاس داشتیم چنتا جمله رو برسی ساختاری میکردیم با دوتا دیگه از بچه ها،یکی از دخترا ک گویا مهماندار هواپیما بود و سرکلاس یا غایب بود یا حواس پرت،اومد ک ببینه استاد بهش چن نمره کلاسی میده از ۱۲با کمال تعجب ب اون همه عشوه گف ۳میدم
اونم بخاطر اینکه اگ خیلی باهوش بودی و ۸نمره کامل گرفتی ۱۰_۱۱بشی
یادمه دختره با ی لحن حال بهم زنی گف استااااااد من شمارو خیلی دوس دارم
استاد خودشو مشغول ادامه دفتر نشون داد و گف منم همه ی شمارو خیلی دوس دارم بابا جان
نفهمیدم دیگه دختره چجوری محو شد...
یروز ک دیگه واقعا تو کلاس خیلی پرت بودم
اخر کلاس با استاد مشورت کردم ک من ...
پ.ن بقیشم تایپ میکنم
هر چند که ...
اول اینو بگم ک دوستان من ن رمان مینویسم و ن سرگذشت و ...
پیشنوشت توضیحی!چرا خودم حس میکنم رمان گونه شده!!اه
حالا بگذریم
از اون جا ک من از متلاتم ترین سال های عمرم شد سال کنکورم
سراسری تهران نمیاوردم
اما خب میتونستم شهرستان برم
جاهایی ک ب ذهنم میرسید
قزوین و قم بود ک هر روز برم و بیام
و اردبیل
که برم و بمونم خونه ی پدربزرگم
ولی خب انقدر داستان داشت ک بیخیال شدم و ازاد تهران مرکز رو زدم
زبان انگلیسی،گرایش اموزش
نمیدونم چرا اینکارو کردم!!
درحالی ک من عاشق ترجمه بودم
اها اینو یادم رف بگم ک یه ترم بخاطر مترجمی فرانسه علوم تحقیقات که ب حدنصاب نرسید نهایتا علاف شدم و ورودی بهمن ۹۵شپم!!
تو اون ی ترم گواهینامه گرفتم عوضش
القصه
ترم اول خیلی خوب بود
تو کل دانشکده یه دوست پیدا کرده بودم ،سبا
از ترم اول ببعد جو کم کم خراب شد
ینی بچه ها اشنا تر شده بودن و دیگه کلاسا خیلی فرقی با کافیشاپ نداش
از طرفی بین بچه های زبان عرفه
کسی کسی رو با فامیلی صدا نمیکنه
مخصوصا تو کلاسای speaking
همین قضیه، فضا رو بظاهر خیلی صمیمی کرده بود
جوری ک کل کلاس باهم فامیل شده بودن...😑
کم کم دستم اومده بود
خارج از چارت کلاس برمیداشتم و از ۷:۳۰صبح
پدر جد خودم درمیومد ولی خب بهتر بود
البته تو کلاسای دیگه ام جو همین بود ،با تفاوت اینکه قطعا من و گاهی ما ینی منو سبا غریبه بودیم تو کلاسا و خودمون بودیم و خودمون
ترم دو ب هر بدبختی بود تموم شد
ترم سه ی درس داشتم دوشنبه صبحا
دستور پیشرفته
بهترین و لذت بخش ترین کلاس اون ترمم بود
بعضی روزا ک خیلی ناراحت بودم و فشار دانشگاه روم زیاد بود دیگه حس فعالیت و جواب دادن نداشتم تو کلاس ک استاد اخر کلاس ازم میپرسید نیستی بابا جان!
سنی نداشت
اتفاقا جون و خوش تیپ و سر زبون دارم بود
ولی برای حفظ حریم هاش به همه میگف بابا جان
یادمه یبار اخر کلاس داشتیم چنتا جمله رو برسی ساختاری میکردیم با دوتا دیگه از بچه ها،یکی از دخترا ک گویا مهماندار هواپیما بود و سرکلاس یا غایب بود یا حواس پرت،اومد ک ببینه استاد بهش چن نمره کلاسی میده از ۱۲با کمال تعجب ب اون همه عشوه گف ۳میدم
اونم بخاطر اینکه اگ خیلی باهوش بودی و ۸نمره کامل گرفتی ۱۰_۱۱بشی
یادمه دختره با ی لحن حال بهم زنی گف استااااااد من شمارو خیلی دوس دارم
استاد خودشو مشغول ادامه دفتر نشون داد و گف منم همه ی شمارو خیلی دوس دارم بابا جان
نفهمیدم دیگه دختره چجوری محو شد...
یروز ک دیگه واقعا تو کلاس خیلی پرت بودم
اخر کلاس با استاد مشورت کردم ک من ...
پ.ن بقیشم تایپ میکنم
هر چند که ...
۲۰.۸k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.