شر و شیطون پارت 13
شر و شیطون #پارت #13
هر دو چشمی گفتیمو به طرفه اتاقه صدف حرکت کردیم وارد اتاق که شدیم خودمو انداختم رو تخت و گفتم
-چه ملوسه اتاقت
-مثله صاحبش
-عزیزم اینجا دستشویی نیستاااا
سریع یه بالشت برداشتو خواست پرتاب کنه سمتم که سریع گفتم:تو رو خدا بعد غذا گشنمه بزار انرژی داشته باشیم
صدف که قانع شده بود چشم غره ای واسم رفتو گفت بعدن به خدمتت میرسم
با خنده لباسامونو در اوردیم خوبه که همیشه زیر مانتوم لباسه خوب تنمه هااااا!پوووووووووف
وارد اشپزخونه که شدیم بوی قرمه سبزی مستم کرد
-دسته گلت در نکنهههههههههههه مامانی من که مردم از گشنگی!
سریع نشستمو یه بشقاب برای خودم غذا کشیدمو تا تهشو خوردم
صدف:نترکی
-تو حواست به خودت باشه نه منه باربی چون باربیا نمیترکن
-پاشوبابا بریم بیرون بسه خوردن
بلند شدم و از مامانی تشکر کردمو با صدف رفتیم رو مبلا نشستیم
هی وای من!من دیرم شدددددددد یهو سیخ شدمصدف باید برم دیرم شده وایییی الان بابا میاد
-یه ذره دیگه بمون خوب
- با عجله از جام پاشدمو گفتم مرسی صدفی بازم مزاحمتون میشم
سریع لباسامو تنم کردمو بعد از خداحافظیه سرسری سوار ماشین شدمو به طرف خونه حرکت کردم!وقتی رسیدم خونه لباسای فرممو پوشیدمو به طرفه اداره راه افتادم...
بعد از پارک کردنه ماشین به طرف در ورودی رفتم سرباز دمه در برام احترام گذاشت خیلی جدی و محکم وارد شدم وقتی لباسه فرمم رو میپوشم یه ادمه جدید میشم یه ادمه سنگی یه ادمه بی احساس که با احدی شوخی نداره همه به شدت ازم حساب میبرن و اخلاقمو میدونن به سمت اتاقه سرهنگ(پدر)حرکت کردم با زدن چند تقه به در و صدور اجازه ی ورود وارد اتاق شدم و پاکوبیدم و احترام گذاشتم
-سلام جناب سرهنگ
-سلام سروان بیا بشین
با قدم های محکم رفتم و نشستم
-خوب چه خبر سروان؟
-امروز روزه خاصی نبود و اتفاقه خاصی هم نیفتاد ولی فهمیدم چند تن از دوستانم توی این دانشگاهن و با وجوده اونا کاره منم اسون تر میشه و میتونم اطلاعات زیادی ازشون کسب کنم
-خوبه گزارشتو کامل منم برام بیار میتونی بری
بلند شدم و دوباره احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم و به طرفه اتاقه خودم کش و قوسی به بدنم دادمو دستامو کشیدم وای تمومه بدنم خشک شدهههه اوپس هوا هم که تاریک شد.تا الان داشتم به کارام رسیدگی میکردم بهتره دیگه برم خونه!سریع وسایلمو جمع و جور کردمو کیف و وسایلمم برداشتم و اومدم بیرون و به طرفه ماشین حرکت کردم!اوه اوه این جا رووووووو نامرد زده ایینمو ترکونده!بیشوره بی شخصیته الاغغغغغغغغ باید بره گاری برونهههههههههههه نه اصلا ماشین لباس شویی باید سوار شه نهههههه اصلا باید سواره گاو و گوسفند شهههههه همین جور داشتم به این دیوونه ای که زده و در رفته فوحش میدادم که.....
هر دو چشمی گفتیمو به طرفه اتاقه صدف حرکت کردیم وارد اتاق که شدیم خودمو انداختم رو تخت و گفتم
-چه ملوسه اتاقت
-مثله صاحبش
-عزیزم اینجا دستشویی نیستاااا
سریع یه بالشت برداشتو خواست پرتاب کنه سمتم که سریع گفتم:تو رو خدا بعد غذا گشنمه بزار انرژی داشته باشیم
صدف که قانع شده بود چشم غره ای واسم رفتو گفت بعدن به خدمتت میرسم
با خنده لباسامونو در اوردیم خوبه که همیشه زیر مانتوم لباسه خوب تنمه هااااا!پوووووووووف
وارد اشپزخونه که شدیم بوی قرمه سبزی مستم کرد
-دسته گلت در نکنهههههههههههه مامانی من که مردم از گشنگی!
سریع نشستمو یه بشقاب برای خودم غذا کشیدمو تا تهشو خوردم
صدف:نترکی
-تو حواست به خودت باشه نه منه باربی چون باربیا نمیترکن
-پاشوبابا بریم بیرون بسه خوردن
بلند شدم و از مامانی تشکر کردمو با صدف رفتیم رو مبلا نشستیم
هی وای من!من دیرم شدددددددد یهو سیخ شدمصدف باید برم دیرم شده وایییی الان بابا میاد
-یه ذره دیگه بمون خوب
- با عجله از جام پاشدمو گفتم مرسی صدفی بازم مزاحمتون میشم
سریع لباسامو تنم کردمو بعد از خداحافظیه سرسری سوار ماشین شدمو به طرف خونه حرکت کردم!وقتی رسیدم خونه لباسای فرممو پوشیدمو به طرفه اداره راه افتادم...
بعد از پارک کردنه ماشین به طرف در ورودی رفتم سرباز دمه در برام احترام گذاشت خیلی جدی و محکم وارد شدم وقتی لباسه فرمم رو میپوشم یه ادمه جدید میشم یه ادمه سنگی یه ادمه بی احساس که با احدی شوخی نداره همه به شدت ازم حساب میبرن و اخلاقمو میدونن به سمت اتاقه سرهنگ(پدر)حرکت کردم با زدن چند تقه به در و صدور اجازه ی ورود وارد اتاق شدم و پاکوبیدم و احترام گذاشتم
-سلام جناب سرهنگ
-سلام سروان بیا بشین
با قدم های محکم رفتم و نشستم
-خوب چه خبر سروان؟
-امروز روزه خاصی نبود و اتفاقه خاصی هم نیفتاد ولی فهمیدم چند تن از دوستانم توی این دانشگاهن و با وجوده اونا کاره منم اسون تر میشه و میتونم اطلاعات زیادی ازشون کسب کنم
-خوبه گزارشتو کامل منم برام بیار میتونی بری
بلند شدم و دوباره احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم و به طرفه اتاقه خودم کش و قوسی به بدنم دادمو دستامو کشیدم وای تمومه بدنم خشک شدهههه اوپس هوا هم که تاریک شد.تا الان داشتم به کارام رسیدگی میکردم بهتره دیگه برم خونه!سریع وسایلمو جمع و جور کردمو کیف و وسایلمم برداشتم و اومدم بیرون و به طرفه ماشین حرکت کردم!اوه اوه این جا رووووووو نامرد زده ایینمو ترکونده!بیشوره بی شخصیته الاغغغغغغغغ باید بره گاری برونهههههههههههه نه اصلا ماشین لباس شویی باید سوار شه نهههههه اصلا باید سواره گاو و گوسفند شهههههه همین جور داشتم به این دیوونه ای که زده و در رفته فوحش میدادم که.....
۳.۲k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.