پـارت ④②
پـارت ④②
رهـام:إ سلاـم سلین خانم آریانا خانم و مارال خانم خیلی وقتـه ندیدمتون.
بچه ها تا رهام حرف زد دستمو کشیدن و همراه خودشون بردن
پشت سرشم سپنتا اومد
پسرا هم که نمیدونستن اوضاع از چه قراره اومدن.
کارولینم اومد تا ببینه چی شده.
راوـی❤
ترـنم وحـشت داشت
سلیـن وحشـت داشت
آریاـنا وحشـت داشـت
مارال وحـشـت داشـت
سـپنتا نگران بود نگران کسی که هر قطره اشکش دلشو میلرزوند
آره همه ی اینا نگران و وحشت زده بودن
دخترا میترسیدن دوستشون که از خواهری براشون کمتر نزاشـته
باز راهی تیمارستان شه
سپنتا نگران کسی شده بود که نمیدوست چه حسی بهش داره
حس یه دوست...
یه خواهر ....
یا یـه عـ شق ...
ترنم داشت میلرزید
باز یاده خاطراتش افتاده بود....
یاد اون زمانی که دستشو با تیغ خط خطی میکرد
یاد زمانی که دیوونه وار هرچی میومد دستشو و میشکوند
یاد زمانی که کسیو دیگه نمیشناخت
یاد زمانی که خودشو میخواست از پنجره پرت کنه.
یاد زمانـی که مامان رهام و رهام ترنم و زندانی کرده بودن و کسی ازش خبر نداشت...
یاد شکنجه هایی که توسط رهام میشد..
آره رهام عاـشـق بود ..
امـا ایـن عشق یه عشق بد بود یه عشق ممنوعه...
رهـام یک عـاشق روانـی بود..
ولـی وقتی ترنم و دیوونه کرد ترنم و پس زد بهش گفت روانی ...
سلیـن٭
ایـن نباید نباید باشه نباید...
مـن نمیخواهـم خواهرم به اون دوران بد که جونشو تو خطر مینداخت برگرده...
نمــــیخوام..
نگاه ترنم کردم قشنگ ترس تو چشماشو میخوندم بعد دست ترنم و گرفتم و کشیدم بردمش بچه ها هم اومدن پشت سرمون...
-ترنم باید بریم باید از اینجا بریم.
کارولین:میگم چیزی شده واسه چی همتون رهام و دیدین این کارو کردین..؟
مارال با بغض گفت:اون یک دیوونه روانیـه یه دیوونه..
کارولین:وایسین ببینم بیاین بریم تو اتاق من توضیح بدین ببینم چیه
با بچه ها رفتیم تو اتاق کارولین پسرا هم متعجب بودن به جـز سپنتا خیلی عجیبه..
کارولین:خب یکیتون بگه..
-کارولین این رهامی که تو میگی اینکه دوستته هیچ میدونستی یک روانیه میدونستی
اون و مامان ابلیسش هردوشون دیوونه ان خیلی بده که ببینی دوتا دیوونه بین آدمای سالم میچرخن.
پارت ویژه نداریم
رهـام:إ سلاـم سلین خانم آریانا خانم و مارال خانم خیلی وقتـه ندیدمتون.
بچه ها تا رهام حرف زد دستمو کشیدن و همراه خودشون بردن
پشت سرشم سپنتا اومد
پسرا هم که نمیدونستن اوضاع از چه قراره اومدن.
کارولینم اومد تا ببینه چی شده.
راوـی❤
ترـنم وحـشت داشت
سلیـن وحشـت داشت
آریاـنا وحشـت داشـت
مارال وحـشـت داشـت
سـپنتا نگران بود نگران کسی که هر قطره اشکش دلشو میلرزوند
آره همه ی اینا نگران و وحشت زده بودن
دخترا میترسیدن دوستشون که از خواهری براشون کمتر نزاشـته
باز راهی تیمارستان شه
سپنتا نگران کسی شده بود که نمیدوست چه حسی بهش داره
حس یه دوست...
یه خواهر ....
یا یـه عـ شق ...
ترنم داشت میلرزید
باز یاده خاطراتش افتاده بود....
یاد اون زمانی که دستشو با تیغ خط خطی میکرد
یاد زمانی که دیوونه وار هرچی میومد دستشو و میشکوند
یاد زمانی که کسیو دیگه نمیشناخت
یاد زمانی که خودشو میخواست از پنجره پرت کنه.
یاد زمانـی که مامان رهام و رهام ترنم و زندانی کرده بودن و کسی ازش خبر نداشت...
یاد شکنجه هایی که توسط رهام میشد..
آره رهام عاـشـق بود ..
امـا ایـن عشق یه عشق بد بود یه عشق ممنوعه...
رهـام یک عـاشق روانـی بود..
ولـی وقتی ترنم و دیوونه کرد ترنم و پس زد بهش گفت روانی ...
سلیـن٭
ایـن نباید نباید باشه نباید...
مـن نمیخواهـم خواهرم به اون دوران بد که جونشو تو خطر مینداخت برگرده...
نمــــیخوام..
نگاه ترنم کردم قشنگ ترس تو چشماشو میخوندم بعد دست ترنم و گرفتم و کشیدم بردمش بچه ها هم اومدن پشت سرمون...
-ترنم باید بریم باید از اینجا بریم.
کارولین:میگم چیزی شده واسه چی همتون رهام و دیدین این کارو کردین..؟
مارال با بغض گفت:اون یک دیوونه روانیـه یه دیوونه..
کارولین:وایسین ببینم بیاین بریم تو اتاق من توضیح بدین ببینم چیه
با بچه ها رفتیم تو اتاق کارولین پسرا هم متعجب بودن به جـز سپنتا خیلی عجیبه..
کارولین:خب یکیتون بگه..
-کارولین این رهامی که تو میگی اینکه دوستته هیچ میدونستی یک روانیه میدونستی
اون و مامان ابلیسش هردوشون دیوونه ان خیلی بده که ببینی دوتا دیوونه بین آدمای سالم میچرخن.
پارت ویژه نداریم
۴.۸k
۰۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.