پارت بیست و هفتم

پارت بیست و هفتم

اوف حالا من چیکار کنم حوصلم سر میره...

یه قرص سر درد خوردم ...

رفتم سمت اتاقم خونه ک کامل تمیز بود کاری نمونده ک

من انجام بدم..

دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم رفتم

طبقه پایین..

داشتم فیلم میدیدم صدای آیفون اومد فک کردم آرمان هست

درو باز کردم دیدم یه دختر ناز اومد داخل...

_سلام..

_سلام..

_بفرمائین...

_من اومدم واسه کار ...

_بعله خبر دارم بفرمائین داخل ..

اومد داخل خونه رفتیم سمت پذیرایی نشستیم باهم حرف

زدیم خیلی دختر خوبی بود خیلیم بانمک بود...

_شما میتونین اینجا کار کنین...

_جدی...

_آره...

خیلی خوشحال شد از این حرفم ...

_البته یه چیزیم بگما...

_بگین..

_اول اینکه اسم من نفس هست میتونی منو آبجی هم صدا

بزنی..😉دوم اینکه من رئیس نیستم..😂

_منم اسمم آیلین هست..خوشبختم ...

_همچنین..

_پس رئیس کیه..

_حالا خودش میاد میبینیش...امشب مهمون داریم رفیق آرمان

قراره بیاد اینجا زندگی کنه..

_آرمان کیه..؟؟

_همون رئیس خودمون😂😂

_کی شام درست کنیم؟؟

_هنوز ک زوده ...

یکم دیگه حرف زدیم ...

_وای مردم از خنده دختر تو چقد باحالی ... 😂😂😂

_کجا بزارم...

-چیو ...😕

_هندونه هارو....

_بیشعوووووووور....

_نظر لطفته عزیزم😍...

_پاشو بریم شام درست کنیم ...

بریم....