پارت ۱۶۲ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۶۲ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:
گفتم:
_از ریاضیم هیچی نمی فهمم عقبم موندم ..اصن داغون.
_عیب نداره فدا سرت.
_امتحانامون نزدیکه..حوصله ی در به در شدن ندارم!
_حالا یه کاریش می کنیم...غصه نخور تو.
استیکیر اشک فرستادم براش .
جواب داد:
_اینجوری نکنااا !
استیکر ناراحتی فرستادم و گفتم :
_باشه.
استیکر عصبانی بودن فرستاد و گفت:
_مگه نمی گم اینجوری نکن!!
استیکر ترس فرستادم و گفتم:
_باشه عصبی نشو حالا.
_نیاز؟
_جون نیاز؟
_خیلی خوشحالم که حالت خوبه..
_جدی؟
_آره..اگه چیزیت می شد من بی تو توی این دنیای مزخرف چیکار می کردم آخه؟!
_بعد یه مدت یادت می رفت.
_اینجوری فکر می کنی؟
_نه ولی هر کی می میره بعد یه مدت کاملا فراموش می شه..
_آخه تو هر کی نیستی واسه من ..!
قلبم از شدت هیجان تند تر کوبید..لعنتی می دونست چجوری آدمو هیجانی کنه..!
دلم می خواست قلبمو از سینه دربیارم بگم بی جنبه بازی در نیار .. خیلی ضعیف بودم مقابل حرفاش..خیلی!
_نیاز؟
_جون نیاز؟
_فردا میام دنبالت.
_واسه چی؟
_کتاب هایی که عقب افتادی ام همراهت بیار اوکی؟
_واسه چی؟
_تو کار به اونجاهاش نداشته باش.
زورگو..
******
بعد از مدت ها یه تیپ خفن زدم.
مانتوی توسی و جین آبی و روسری صورتیم که پر از گل ها و ترمه های توسی و زرد و مشکی و سفید بود.
ضد آفتاب و رژ صورتی و ریمل کل آرایشم بود.
رفتم جلوی و آینه و سوتی کشیدم.. چه کردی نیاز خانوم!
به نیما مسیج دادم:
_من از خونه اومدم بیرون.
کیف مشکی رنگی که خودش واسم گرفته بود رو انداختم دستم و چون خیلی بزرگ بود داخلش کتابامو و چند تا برگه و جامدادی که نازنین برام درست کرده یود رو داخلش گذاشتم و زدم بیرون.
مامان و دایی با دیدنم تعجب کردن .
دایی خندیدو گفت:
_اینجوری میخوای بری عروسی حتما نه؟
مامان پرسید:
_کجا می خوای بری ؟
خندیدم و گفتم:
_با دوستام میخوایم بریم پیش یکی از استادا مون توی کافه قرارشو گذاشته.
دیگه مون رو جایز ندونستم و با گفتن خداحافظ زدم بیرون.
نیما جای همیشگی منتظر بود.
سرشو گذاشته بود روی ساعدش که روی فرمون بود.
سریع به اطرافم نگاه کردمو نشستم داخل.
_سلام.
با دیدنم چشماش برق زد و پر انرژی گفت:
_سلام ! چطوری؟
_خوبم من ..حالا راه بیوفت تا کسی ندیدمون.
سریع استارت زد و ضبط رو روشن کرد و آهنگ بی آرایش از مسعود صادق لو پخش شد..
اولش یه دکلمه بود که خیلی آرام بخش بود..
نیما باهاش همراهمی کرد و گفت:
_من کنارت حالم خیلی خوبه ها..باهات زندگی می کنم عاشقی می کنم درگیرتم ؛ صدات چشات خنده هات موهات.. وای موهات..!
خندیدم و گفتم:
_دیوونه..
_تو دیوونم کردی !
متعجب نگاهش کردم:
_من؟!
_آره اول وابسته ام کردی بعد عاشقم کردی حالان دیوونه ام کردی!
چقدر عوض شده بودبدون خجالت انقدر راحت حرف دلشو می زد! #نظربدید
#عاشقانه #جذاب #عکس_نوشته
نیاز:
گفتم:
_از ریاضیم هیچی نمی فهمم عقبم موندم ..اصن داغون.
_عیب نداره فدا سرت.
_امتحانامون نزدیکه..حوصله ی در به در شدن ندارم!
_حالا یه کاریش می کنیم...غصه نخور تو.
استیکیر اشک فرستادم براش .
جواب داد:
_اینجوری نکنااا !
استیکر ناراحتی فرستادم و گفتم :
_باشه.
استیکر عصبانی بودن فرستاد و گفت:
_مگه نمی گم اینجوری نکن!!
استیکر ترس فرستادم و گفتم:
_باشه عصبی نشو حالا.
_نیاز؟
_جون نیاز؟
_خیلی خوشحالم که حالت خوبه..
_جدی؟
_آره..اگه چیزیت می شد من بی تو توی این دنیای مزخرف چیکار می کردم آخه؟!
_بعد یه مدت یادت می رفت.
_اینجوری فکر می کنی؟
_نه ولی هر کی می میره بعد یه مدت کاملا فراموش می شه..
_آخه تو هر کی نیستی واسه من ..!
قلبم از شدت هیجان تند تر کوبید..لعنتی می دونست چجوری آدمو هیجانی کنه..!
دلم می خواست قلبمو از سینه دربیارم بگم بی جنبه بازی در نیار .. خیلی ضعیف بودم مقابل حرفاش..خیلی!
_نیاز؟
_جون نیاز؟
_فردا میام دنبالت.
_واسه چی؟
_کتاب هایی که عقب افتادی ام همراهت بیار اوکی؟
_واسه چی؟
_تو کار به اونجاهاش نداشته باش.
زورگو..
******
بعد از مدت ها یه تیپ خفن زدم.
مانتوی توسی و جین آبی و روسری صورتیم که پر از گل ها و ترمه های توسی و زرد و مشکی و سفید بود.
ضد آفتاب و رژ صورتی و ریمل کل آرایشم بود.
رفتم جلوی و آینه و سوتی کشیدم.. چه کردی نیاز خانوم!
به نیما مسیج دادم:
_من از خونه اومدم بیرون.
کیف مشکی رنگی که خودش واسم گرفته بود رو انداختم دستم و چون خیلی بزرگ بود داخلش کتابامو و چند تا برگه و جامدادی که نازنین برام درست کرده یود رو داخلش گذاشتم و زدم بیرون.
مامان و دایی با دیدنم تعجب کردن .
دایی خندیدو گفت:
_اینجوری میخوای بری عروسی حتما نه؟
مامان پرسید:
_کجا می خوای بری ؟
خندیدم و گفتم:
_با دوستام میخوایم بریم پیش یکی از استادا مون توی کافه قرارشو گذاشته.
دیگه مون رو جایز ندونستم و با گفتن خداحافظ زدم بیرون.
نیما جای همیشگی منتظر بود.
سرشو گذاشته بود روی ساعدش که روی فرمون بود.
سریع به اطرافم نگاه کردمو نشستم داخل.
_سلام.
با دیدنم چشماش برق زد و پر انرژی گفت:
_سلام ! چطوری؟
_خوبم من ..حالا راه بیوفت تا کسی ندیدمون.
سریع استارت زد و ضبط رو روشن کرد و آهنگ بی آرایش از مسعود صادق لو پخش شد..
اولش یه دکلمه بود که خیلی آرام بخش بود..
نیما باهاش همراهمی کرد و گفت:
_من کنارت حالم خیلی خوبه ها..باهات زندگی می کنم عاشقی می کنم درگیرتم ؛ صدات چشات خنده هات موهات.. وای موهات..!
خندیدم و گفتم:
_دیوونه..
_تو دیوونم کردی !
متعجب نگاهش کردم:
_من؟!
_آره اول وابسته ام کردی بعد عاشقم کردی حالان دیوونه ام کردی!
چقدر عوض شده بودبدون خجالت انقدر راحت حرف دلشو می زد! #نظربدید
#عاشقانه #جذاب #عکس_نوشته
۷.۶k
۱۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.