Doubles of love
#Doubles_of_love
#دوراهی_عشق #part132
پارت صد و سی و دو(۱۳۲)
^فلش بک/ ۱۰ دقیقه پیش^
آچا: حال روز و خودم بعد از شنیدن این حرفا از دکتر خوب نیست... حالا این مسئولیت گردن من افتاده که همینارو به تهیونگ بگم. ودی چطوری؟ چه جوری بهش بگم که زنش... که زنش مرگ مغزی شده و امیدی دیگه براش نیست؟ مرگ مغزی با مردن هیچ فرقی نداره. نفس میکشی قلبت میزنه موهات بلند بشه ولی هیچ واکنشی نداره... یعنی من اگه با کیوت ترین حالت دوستانه *آرااااااا* صداش بزنم اون دیگه بلند نمیشه که من کتک بزنه.دیگه باهام دعوا نمیکنه سر اینه کی خوشگل تره. دیگه دلداریم نمیده که ناراحت نباشم. ولی چرا؟ چرااااا؟ آرا، فقط اینو یادت باشه. هیچوقت با خودت فکر نکن که حق با خودته و کار درستش کردی. تو خودخواه بودی. چون اگه نبودی. هیچوقت دلت نمیومد بهم بدی کنی. تنها گذاشتن من؟ با اینهمه خاطره؟ تو آخرین آدمی بودی که میتونستپ درباره خودکشیش فکر کنم. ولی تو کردی و حالا ما اینجاییم! بیمارستان جایی که که قرار بود یه ماه بعد برای اینکه صدای گریه هاشو بشنوم بیام. خیلی زرنگی آرا... یا شایدم داری زرنگ بازی در میاری. تو همه کار کردی و اون از خودت دریغ کردی ولی از ما نه. تصمیم داری وقتی اون بچه مظلوم و بی گناهو دادی دست پدرش بری؟ احساس مسئولیت نمیکنی؟ نسبت به اون بچه؟
ولی هرچند... گفتن این حرفا دیگه ارزشی نداره چون دیگه امکان برگشتی وحود نداره. الان تو اتاق V.I.P بیمارستان کنار تهیونگ نشستم و دارم برای صدمین بار دارم دیالوگمو حفظ میکنم. دارم سعی میکنیم. داری جوری تلاش میکنم واقعیتو بگم که یکم بتونم درجه سکته اشو خفیف تر کنم. حداقل این که نمیره... و بالاخره این سکانسم شروع شد و وقت اجرای دیالوگ هام بود. اشکامو پاک کردم و شروع کردم: ت... تهیونگا. بیدار شدی؟
با اون حالش که مثل یخ بود جوابمو داد: آرا کجاست؟ به هوش اومد؟ حالش بهتر شد؟ کجاست؟ کدوم اتاق بردنش...
سعی کردم قانعش کنم: تهیونگا... آرا میگم آرا
_چیه؟ بگو بهم... آرا چی؟
×آرا الان تو آی سی یو بستریه
_چ... چرا؟ آهان الان میرم باهاش حرف میزنم بهتر میشه
×نمیتونی
هر چی رو میز کنارش بود مرت کرد: چرا؟ جوابمو بده
_چون اون نمیتونه جوابتو بده...
خشکش زد ولی خب انتظارشو داشتم. لباشو با دندوناش گرفت: چرا؟
×چون اون الان مرگ مغزی شده. دیگه زندگی نمیکنه... اون یه مده ست با این تفاوت که قلبش میزنه...
انتظارشو داشت نگ. این که انکارش کنه. پتو رو از روش پرت کرد و با یه حرکت سرمو درآورد: ام... امکان نداره. د... دیوونه شدی؟ مسخره بازیم حدی داره شوخی بدی بود... دیگه تکرارش نکن. خندم گرفت.
بدون اینکه توجهی به حرفای من بکنه دمپایی هارو پوشید و دستشو گذاشت رو دستگیره در... نباید میزاشتم بره. اینجوری اونم میمرد، بدون عشقش...
#دوراهی_عشق #part132
پارت صد و سی و دو(۱۳۲)
^فلش بک/ ۱۰ دقیقه پیش^
آچا: حال روز و خودم بعد از شنیدن این حرفا از دکتر خوب نیست... حالا این مسئولیت گردن من افتاده که همینارو به تهیونگ بگم. ودی چطوری؟ چه جوری بهش بگم که زنش... که زنش مرگ مغزی شده و امیدی دیگه براش نیست؟ مرگ مغزی با مردن هیچ فرقی نداره. نفس میکشی قلبت میزنه موهات بلند بشه ولی هیچ واکنشی نداره... یعنی من اگه با کیوت ترین حالت دوستانه *آرااااااا* صداش بزنم اون دیگه بلند نمیشه که من کتک بزنه.دیگه باهام دعوا نمیکنه سر اینه کی خوشگل تره. دیگه دلداریم نمیده که ناراحت نباشم. ولی چرا؟ چرااااا؟ آرا، فقط اینو یادت باشه. هیچوقت با خودت فکر نکن که حق با خودته و کار درستش کردی. تو خودخواه بودی. چون اگه نبودی. هیچوقت دلت نمیومد بهم بدی کنی. تنها گذاشتن من؟ با اینهمه خاطره؟ تو آخرین آدمی بودی که میتونستپ درباره خودکشیش فکر کنم. ولی تو کردی و حالا ما اینجاییم! بیمارستان جایی که که قرار بود یه ماه بعد برای اینکه صدای گریه هاشو بشنوم بیام. خیلی زرنگی آرا... یا شایدم داری زرنگ بازی در میاری. تو همه کار کردی و اون از خودت دریغ کردی ولی از ما نه. تصمیم داری وقتی اون بچه مظلوم و بی گناهو دادی دست پدرش بری؟ احساس مسئولیت نمیکنی؟ نسبت به اون بچه؟
ولی هرچند... گفتن این حرفا دیگه ارزشی نداره چون دیگه امکان برگشتی وحود نداره. الان تو اتاق V.I.P بیمارستان کنار تهیونگ نشستم و دارم برای صدمین بار دارم دیالوگمو حفظ میکنم. دارم سعی میکنیم. داری جوری تلاش میکنم واقعیتو بگم که یکم بتونم درجه سکته اشو خفیف تر کنم. حداقل این که نمیره... و بالاخره این سکانسم شروع شد و وقت اجرای دیالوگ هام بود. اشکامو پاک کردم و شروع کردم: ت... تهیونگا. بیدار شدی؟
با اون حالش که مثل یخ بود جوابمو داد: آرا کجاست؟ به هوش اومد؟ حالش بهتر شد؟ کجاست؟ کدوم اتاق بردنش...
سعی کردم قانعش کنم: تهیونگا... آرا میگم آرا
_چیه؟ بگو بهم... آرا چی؟
×آرا الان تو آی سی یو بستریه
_چ... چرا؟ آهان الان میرم باهاش حرف میزنم بهتر میشه
×نمیتونی
هر چی رو میز کنارش بود مرت کرد: چرا؟ جوابمو بده
_چون اون نمیتونه جوابتو بده...
خشکش زد ولی خب انتظارشو داشتم. لباشو با دندوناش گرفت: چرا؟
×چون اون الان مرگ مغزی شده. دیگه زندگی نمیکنه... اون یه مده ست با این تفاوت که قلبش میزنه...
انتظارشو داشت نگ. این که انکارش کنه. پتو رو از روش پرت کرد و با یه حرکت سرمو درآورد: ام... امکان نداره. د... دیوونه شدی؟ مسخره بازیم حدی داره شوخی بدی بود... دیگه تکرارش نکن. خندم گرفت.
بدون اینکه توجهی به حرفای من بکنه دمپایی هارو پوشید و دستشو گذاشت رو دستگیره در... نباید میزاشتم بره. اینجوری اونم میمرد، بدون عشقش...
۱۴.۴k
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.