🌸پارت بیست و دوم🌸
🌸پارت بیست و دوم🌸
همینجور نشسته بودیم سرم تو گوشیم بود که با حس حضور سارا بالای سرم سرم رو بالا اوردم و نگاهی بهش انداختم که گفت:
سارا_میشه بریم بیرون قدم بزنیم؟دلم گرفت تو خونه
نگاهی به چشم های مظلومش کردم و باشه ای گفتم
با خوشحالی دوید تا اماده شه
انگار این دختر نمیخواد بزرگ شه
لبخندی زدم و نگاهی به ساعتم انداختم
ساعت حدودا پنج و نیم بود نزدیک های مغرب بود
سریع اماده شدیم و تا بام رو با ماشین رفتیم
داشتیم قدم میزدیم کنار هم که دختر و پسری رو دیدم ک شونه به شونه هم قدم بر میداشتن و دست هم رو گرفته بودن
نگاهی به سارا انداختم که دیدم اون هم داره به این صحنه نگاه میکنه
بهش نزدیک تر شدم و دستش رو گرفتم
نگاهی بهم انداخت و بهم نزدیکتر شد
بین راه به یه کافه ای رسیدیم
سارا گلاسه و من قلیون سفارش دادم
تا سفارشارو اوردن شروع کردیم به حرف زدن
یهو انگار چیزی یادش اومده باشه از جا پرید و گفت:
سارا_تو شماره منو از کجا اوردی؟
با خنده نگاهی بهش انداختم و گفتم:
_گفتن به بچه ها نگیم
جیغ خفه ای کشید و با حرف نگاهی بهم انداخت و خواست چیزی بگه که حرفش مصادف شد با کشیده شدنش به اغوشم
نگاه های مردم..
فکر های مردم..
حرف های مردم..
هیچکدوم برام مهم نبود..
برام مهم اونیه که الان توی اغوشمه..
نمیدونم حسش به من چیه ولی من پیش خودم اعتراف کرده بودم که شدم شیفته دختری که..
هیچی رو راجب من نمیدونست..
اعتراف کرده بودم که دوستش دارم..
انگار دوباره یچیزی یادش اومد که از جا پرید و صاف نشست و با چشمای ترسون گفت:....
همینجور نشسته بودیم سرم تو گوشیم بود که با حس حضور سارا بالای سرم سرم رو بالا اوردم و نگاهی بهش انداختم که گفت:
سارا_میشه بریم بیرون قدم بزنیم؟دلم گرفت تو خونه
نگاهی به چشم های مظلومش کردم و باشه ای گفتم
با خوشحالی دوید تا اماده شه
انگار این دختر نمیخواد بزرگ شه
لبخندی زدم و نگاهی به ساعتم انداختم
ساعت حدودا پنج و نیم بود نزدیک های مغرب بود
سریع اماده شدیم و تا بام رو با ماشین رفتیم
داشتیم قدم میزدیم کنار هم که دختر و پسری رو دیدم ک شونه به شونه هم قدم بر میداشتن و دست هم رو گرفته بودن
نگاهی به سارا انداختم که دیدم اون هم داره به این صحنه نگاه میکنه
بهش نزدیک تر شدم و دستش رو گرفتم
نگاهی بهم انداخت و بهم نزدیکتر شد
بین راه به یه کافه ای رسیدیم
سارا گلاسه و من قلیون سفارش دادم
تا سفارشارو اوردن شروع کردیم به حرف زدن
یهو انگار چیزی یادش اومده باشه از جا پرید و گفت:
سارا_تو شماره منو از کجا اوردی؟
با خنده نگاهی بهش انداختم و گفتم:
_گفتن به بچه ها نگیم
جیغ خفه ای کشید و با حرف نگاهی بهم انداخت و خواست چیزی بگه که حرفش مصادف شد با کشیده شدنش به اغوشم
نگاه های مردم..
فکر های مردم..
حرف های مردم..
هیچکدوم برام مهم نبود..
برام مهم اونیه که الان توی اغوشمه..
نمیدونم حسش به من چیه ولی من پیش خودم اعتراف کرده بودم که شدم شیفته دختری که..
هیچی رو راجب من نمیدونست..
اعتراف کرده بودم که دوستش دارم..
انگار دوباره یچیزی یادش اومد که از جا پرید و صاف نشست و با چشمای ترسون گفت:....
۱۲.۵k
۲۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.