🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت7 #جلد_دوم
مونس رو که خوابیده بود بوسیدم و از اتاق بیرون رفتم.
مثل هر روز دویدم تو بغلش و شاهرگش و بوسیدم.
موهام و باز کرد و سرش و بینشون فرو کرد و گفت
_موهات بوی زندگی میده!
همه چیز مثل همیشه عادی بود...یه ربع توی اتاق مونس بود و بعد براش شام کشیدم و دوتایی خوردیم.
اما یه چیزی این وسط فرق کرده بود...اون دیگه تو چشمم اهورای سابق نبود، اون به من خیانت کرده بودش.
اون یه بچه از یه زن دیگه داشت و نقش بازی میکرد.
برای این که مطمئن بشم پرسیدم
_شرکت چه خبر بود؟
پوف کلافه ای کشید و گفت
_مثل همیشه، کار و کار و کار. کلاهو از سر این برداشتن و گذاشتن سر اون یکی.
هه! نمیدونم این چندمین باری بود که دروغ می گفت و منو می پیچوند.
باید خیلی زیاد بوده باشه چون اون بچه به دنیا اومده بود.
بهم نگاه کرد و متعجب گفت
_بهم پوزخند می زنی؟
پوزخندم و خوردم و گفتم
_نه...داشتم بهت لبخند می زدم عزیزم. منم امروز نرفتم دانشگاه چون جنابالی بد قولی کردی و بد اخلاق بودی و صبح قالم گذاشتی...به لطف تو امروز سر یه درس مهم غیبت خوردم.
شرمنده شد و گفت
_ببخشید خانومم...امروز حسابی سرم شلوغ بود و ربیعی هم کار داشت و نمی تونست تا ظهر توی شرکت بمونه. به خاطر دیشب هم معذرت می خوام. یه قرارداد مهم بسته بودیم که به هم خورد و منم تا اون موقع شب داشتم تلفنی کارای فسخشو انجام می دادم...ببخشید سرت داد زدم.
چیزی نگفتم که مظلومانه ادامه داد
_هوم؟ می بخشیم؟
لبخند تلخی زدم و سرم و تکون دادم.
نگاهش نکردم چون اگر تو صورتش زل می زدم اشکمو می دید و می فهمید دروغش و متوجه شدم.
_ناز می کنی؟ نازت حسابی خریدار داره خانم خانما...
اشکمو به زور از چشمام پاک کردم و بهش لبخند زدم و گفتم
_این دفعه رو می بخشمت اهورا خان. دفعه دیگه بدون سرم داد بزنی کلی میشینم گریه می کنم و افسرده می شم بعد خودکشی میکنم و اون موقع مجبور میشی روزاتو بدون آیلین بگذرونیا!
دستشو گذاشت رو لبام و جدی گفت
_هیشششش! ببند عزیزم! گذروندن روزام بدون تو خودش خودکشیه. دیگه نبینم از این حرفا بزنی.
🌹🍁
Comments please
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی #طنز #wallpaper #عاشقانه #فانتزی #فردوس_برین #apink
#خان_زاده #پارت7 #جلد_دوم
مونس رو که خوابیده بود بوسیدم و از اتاق بیرون رفتم.
مثل هر روز دویدم تو بغلش و شاهرگش و بوسیدم.
موهام و باز کرد و سرش و بینشون فرو کرد و گفت
_موهات بوی زندگی میده!
همه چیز مثل همیشه عادی بود...یه ربع توی اتاق مونس بود و بعد براش شام کشیدم و دوتایی خوردیم.
اما یه چیزی این وسط فرق کرده بود...اون دیگه تو چشمم اهورای سابق نبود، اون به من خیانت کرده بودش.
اون یه بچه از یه زن دیگه داشت و نقش بازی میکرد.
برای این که مطمئن بشم پرسیدم
_شرکت چه خبر بود؟
پوف کلافه ای کشید و گفت
_مثل همیشه، کار و کار و کار. کلاهو از سر این برداشتن و گذاشتن سر اون یکی.
هه! نمیدونم این چندمین باری بود که دروغ می گفت و منو می پیچوند.
باید خیلی زیاد بوده باشه چون اون بچه به دنیا اومده بود.
بهم نگاه کرد و متعجب گفت
_بهم پوزخند می زنی؟
پوزخندم و خوردم و گفتم
_نه...داشتم بهت لبخند می زدم عزیزم. منم امروز نرفتم دانشگاه چون جنابالی بد قولی کردی و بد اخلاق بودی و صبح قالم گذاشتی...به لطف تو امروز سر یه درس مهم غیبت خوردم.
شرمنده شد و گفت
_ببخشید خانومم...امروز حسابی سرم شلوغ بود و ربیعی هم کار داشت و نمی تونست تا ظهر توی شرکت بمونه. به خاطر دیشب هم معذرت می خوام. یه قرارداد مهم بسته بودیم که به هم خورد و منم تا اون موقع شب داشتم تلفنی کارای فسخشو انجام می دادم...ببخشید سرت داد زدم.
چیزی نگفتم که مظلومانه ادامه داد
_هوم؟ می بخشیم؟
لبخند تلخی زدم و سرم و تکون دادم.
نگاهش نکردم چون اگر تو صورتش زل می زدم اشکمو می دید و می فهمید دروغش و متوجه شدم.
_ناز می کنی؟ نازت حسابی خریدار داره خانم خانما...
اشکمو به زور از چشمام پاک کردم و بهش لبخند زدم و گفتم
_این دفعه رو می بخشمت اهورا خان. دفعه دیگه بدون سرم داد بزنی کلی میشینم گریه می کنم و افسرده می شم بعد خودکشی میکنم و اون موقع مجبور میشی روزاتو بدون آیلین بگذرونیا!
دستشو گذاشت رو لبام و جدی گفت
_هیشششش! ببند عزیزم! گذروندن روزام بدون تو خودش خودکشیه. دیگه نبینم از این حرفا بزنی.
🌹🍁
Comments please
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی #طنز #wallpaper #عاشقانه #فانتزی #فردوس_برین #apink
۵.۲k
۲۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.