🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت8 #جلد_دوم
* * * *
ساعت شش عصر بود و داشتم کم کم تدارک شامو آماده می کردم و همزمان درس می خوندم که یه چیزی از لای در افتاد تو!
به مونس که توی سالن بود گفتم
_چی بود مامانی؟ میاریش برام؟
با قدمای کوچولوش دوید و یه چیزی مثل نامه داد دستم و دوباره سراغ لِگو هاش رفت.
داشتم قربون صدقه هیکل نیم وجبیش می رفتم که چشمم به پاکت توی دستم افتاد و خشک زد!
آرم آزمایشگاه بود.
کاغذو وحشیانه از پاکت بیرون کشیدم و خوندم.
آزمایش دی ان ای بود.
همونجا افتادم روی زمین.
مثبت بود.مثبت!!
پس...پس اون پسر واقعا مال اهوراست.
حالا باید بهش به خاطر پدر شدنش تبریک بگم؟ همسرم پسر دار شده و مادر اون پسر من نیستم!
یه کاغذ دیگه هم توی پاکت بود، درش آوردم و بازش کردم.
با دست خط قشنگی داخل نامه نوشته شده بود
_سلام آیلین جون. این آزمایش دی ان ای پسره من و اهوراست. میبینی که مثبته...وقت رفتنه عزیزم، بی سر و صدا دست دخترتو بگیر و از زندگی اهورا برو بیرون...من براش یه وارث آوردم کاری که تو نتونستی انجام بدی...دیگه تو و دخترت به دردش نمی خورید...فردا ساعت ده صبح هم داریم میریم برای پسرم به اسم اهورا شناسنامه بگیریم، بیا دم محضری که توی خیابون کرامت هست تا با چشم خودت ببینی.
همونجا داخل آشپزخونه، روی زمین خودم و مثل جنین جمع کردم و دستم و گرفتم جلوی دهنم تا صدام مونس و نترسونه.
اره کیمیا راست می گفت، اهورا دیگه نیازی به من نداشت.
اگر هنوزم منو می خواست نمی رفت سراغ یه زن دیگه و ازش بچه نداشت! نمی رفت برای اون بچه شناسنامه به اسم خودش بگیره.
اصلا همون موقع که گفتن نازام زمان زندگی من با اهورا سر اومده بود اما به زور خودم و بهش سنجاق کردم.
زیر لب نالیدم
_باشه اگه این چیزیه که تو میخوای اهورا خان منم انجامش میدم...برای همیشه از زندگیت میرم!
اشکام و که نمی دونم کی جاری شدن و کل صورتم و خیس کرده بودن، پاک کردم و از روی زمین بلند شدم.
باید شام درست کنم...! نمی خوام بفهمه که همه چیزو می دونم...نمی خوام تحقیر شم و غرورم خورد شه.
🌹🍁
Comments please
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی #طنز #wallpaper #عاشقانه #فردوس_برین #apink #فانتزی
#خان_زاده #پارت8 #جلد_دوم
* * * *
ساعت شش عصر بود و داشتم کم کم تدارک شامو آماده می کردم و همزمان درس می خوندم که یه چیزی از لای در افتاد تو!
به مونس که توی سالن بود گفتم
_چی بود مامانی؟ میاریش برام؟
با قدمای کوچولوش دوید و یه چیزی مثل نامه داد دستم و دوباره سراغ لِگو هاش رفت.
داشتم قربون صدقه هیکل نیم وجبیش می رفتم که چشمم به پاکت توی دستم افتاد و خشک زد!
آرم آزمایشگاه بود.
کاغذو وحشیانه از پاکت بیرون کشیدم و خوندم.
آزمایش دی ان ای بود.
همونجا افتادم روی زمین.
مثبت بود.مثبت!!
پس...پس اون پسر واقعا مال اهوراست.
حالا باید بهش به خاطر پدر شدنش تبریک بگم؟ همسرم پسر دار شده و مادر اون پسر من نیستم!
یه کاغذ دیگه هم توی پاکت بود، درش آوردم و بازش کردم.
با دست خط قشنگی داخل نامه نوشته شده بود
_سلام آیلین جون. این آزمایش دی ان ای پسره من و اهوراست. میبینی که مثبته...وقت رفتنه عزیزم، بی سر و صدا دست دخترتو بگیر و از زندگی اهورا برو بیرون...من براش یه وارث آوردم کاری که تو نتونستی انجام بدی...دیگه تو و دخترت به دردش نمی خورید...فردا ساعت ده صبح هم داریم میریم برای پسرم به اسم اهورا شناسنامه بگیریم، بیا دم محضری که توی خیابون کرامت هست تا با چشم خودت ببینی.
همونجا داخل آشپزخونه، روی زمین خودم و مثل جنین جمع کردم و دستم و گرفتم جلوی دهنم تا صدام مونس و نترسونه.
اره کیمیا راست می گفت، اهورا دیگه نیازی به من نداشت.
اگر هنوزم منو می خواست نمی رفت سراغ یه زن دیگه و ازش بچه نداشت! نمی رفت برای اون بچه شناسنامه به اسم خودش بگیره.
اصلا همون موقع که گفتن نازام زمان زندگی من با اهورا سر اومده بود اما به زور خودم و بهش سنجاق کردم.
زیر لب نالیدم
_باشه اگه این چیزیه که تو میخوای اهورا خان منم انجامش میدم...برای همیشه از زندگیت میرم!
اشکام و که نمی دونم کی جاری شدن و کل صورتم و خیس کرده بودن، پاک کردم و از روی زمین بلند شدم.
باید شام درست کنم...! نمی خوام بفهمه که همه چیزو می دونم...نمی خوام تحقیر شم و غرورم خورد شه.
🌹🍁
Comments please
😻☝️
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #جذاب #دخترونه #هنر_عکاسی #طنز #wallpaper #عاشقانه #فردوس_برین #apink #فانتزی
۵.۴k
۲۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.