🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت10 #جلد_دوم
* * * *
با صدای الارم گوشی اهورا بیدار شدم اما خودمو به خواب زدم.
اونم بیدار شد و فورا الارمو خاموش کرد.
سرم که روی سینش قرار داشت و بوسید.موهامو نوازش کرد و گفت
_منو ببخش آیلینم.
و بعد سرمو آروم گذاشت روی بالش تا مثلا من بیدار نشم و بی صدا لباساشو پوشید و از اتاق و بعد از خونه بیرون زد.
ببخشمت؟ برای چی؟ خیانتت؟ مگه دفعه اولته عزیزم؟ برای دروغات؟ برای بی محلیا و داد کشیدنت؟ تو همه ی اینا سابقه داری عزیز ترینم! حتی توی از یه زن دیگه بچه داشتن هم سابقه داری.
با این حال باشه، من اینقدر عاشق و ساده ام که می بخشمت. به همون کیمیا می بخشمت! اشکالی نداره اهورای من. فدای سرت. بخشیدمت به عشق جدیدت.
اشکام شروع کردن به باریدن!
داشت می رفت محضر تا برای یاشار شناسنامه به اسم خودش بگیره.
بعد از گذشت نیم ساعت بهش پیام دادم
_سلام آقای بد قول! باز که گذاشتی و رفتی! من مونسو میذارم پیش راحیل و میرم دانشگاه، واقعا دیگه نمیتونم غیبت بخورم.دوستت دارم!
دخترکم چند روز بود آواره بود و صداشم در نمیومد...بمیرم برات مامانی!
آمادش کردم و با کلی شرمندگی سپردمش به راحیل و بعد دوباره سوار ماشین شدم.
ساعت یه ربع به ده بود که جلوی همون محضری که آدرس داده بود پارک کردم و منتظر شدم اهورا و کیمیا بیان.
اشکام مثل سیل جاری بود روی گونه هام و جلوی مانتوی کرم رنگمو کامل خیس کرده بود.
دقیقا سر ساعت ده ماشین نوک مدادی اهورا جلوی محضر پارک کرد. این آن تایم بودن لعنتیش آخر منو می کشت!
مثل یه خانواده خوشبخت اول پیاده شد و درو برای کیمیا باز کرد.
کیمیا ست سفید و کاربنی زده بود. بعد در صندلی عقبو باز کرد و یه پسر چهار پنج ساله از ماشین پیاده شد.
چشمام از تعجب گرد شد!
یاشار این بود؟ فکر نمی کردم این قدر سنش زیاد باشه...فکر می کردم تازه به دنیا اومده.
🌹🍁
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکاسی #جذاب #عشق_جانم #wallpaper #دخترونه
#خان_زاده #پارت10 #جلد_دوم
* * * *
با صدای الارم گوشی اهورا بیدار شدم اما خودمو به خواب زدم.
اونم بیدار شد و فورا الارمو خاموش کرد.
سرم که روی سینش قرار داشت و بوسید.موهامو نوازش کرد و گفت
_منو ببخش آیلینم.
و بعد سرمو آروم گذاشت روی بالش تا مثلا من بیدار نشم و بی صدا لباساشو پوشید و از اتاق و بعد از خونه بیرون زد.
ببخشمت؟ برای چی؟ خیانتت؟ مگه دفعه اولته عزیزم؟ برای دروغات؟ برای بی محلیا و داد کشیدنت؟ تو همه ی اینا سابقه داری عزیز ترینم! حتی توی از یه زن دیگه بچه داشتن هم سابقه داری.
با این حال باشه، من اینقدر عاشق و ساده ام که می بخشمت. به همون کیمیا می بخشمت! اشکالی نداره اهورای من. فدای سرت. بخشیدمت به عشق جدیدت.
اشکام شروع کردن به باریدن!
داشت می رفت محضر تا برای یاشار شناسنامه به اسم خودش بگیره.
بعد از گذشت نیم ساعت بهش پیام دادم
_سلام آقای بد قول! باز که گذاشتی و رفتی! من مونسو میذارم پیش راحیل و میرم دانشگاه، واقعا دیگه نمیتونم غیبت بخورم.دوستت دارم!
دخترکم چند روز بود آواره بود و صداشم در نمیومد...بمیرم برات مامانی!
آمادش کردم و با کلی شرمندگی سپردمش به راحیل و بعد دوباره سوار ماشین شدم.
ساعت یه ربع به ده بود که جلوی همون محضری که آدرس داده بود پارک کردم و منتظر شدم اهورا و کیمیا بیان.
اشکام مثل سیل جاری بود روی گونه هام و جلوی مانتوی کرم رنگمو کامل خیس کرده بود.
دقیقا سر ساعت ده ماشین نوک مدادی اهورا جلوی محضر پارک کرد. این آن تایم بودن لعنتیش آخر منو می کشت!
مثل یه خانواده خوشبخت اول پیاده شد و درو برای کیمیا باز کرد.
کیمیا ست سفید و کاربنی زده بود. بعد در صندلی عقبو باز کرد و یه پسر چهار پنج ساله از ماشین پیاده شد.
چشمام از تعجب گرد شد!
یاشار این بود؟ فکر نمی کردم این قدر سنش زیاد باشه...فکر می کردم تازه به دنیا اومده.
🌹🍁
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکاسی #جذاب #عشق_جانم #wallpaper #دخترونه
۴.۰k
۲۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.