🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت12 #جلد_دوم
همین که تماسو قطع کردم بلند زدم زیره گریه.
اشکام تمومی نداشت.
حس یه آشغال و داشتم...آشغالی که حالا دور انداخته شده بود.
بعد از اینکه حسابی گریه کردم و خالی شدم خواستم به سمت خونه حرکت کنم اما پشیمون شدم.
یه فکری داشتم! فکری که من رو برای همیشه از اهورا دور می کرد و به اون آرامشو هدیه میداد.
* * * * *
_ممنون سحر...مرسی که همیشه هوای منو داشتی و داری! جبران می کنم برات عزیزم.
با خوش رویی گفت
_خواهش می کنم عزیزم...دوست به درد همین موقع ها می خوره دیگه...نگران نباش من همه چیو اوکی می کنم.
لبخند تلخی زدم و زمزمه کردم
_باشه پس من مدارکو تا فردا برات می فرستم...خداحافظ!
تماسو قطع کردم و نفسی از روی آسودگی کشیدم.
تقریبا همه ی کارا رو انجام داده بودم.
همه چیز برای رفتن من و مونس فراهم شده بود.
اهورا با شناسنامه گرفتن برای اون پسر بهم ثابت کرد که وقتشه!
خواستم ماشینو روشن کنم و راه بیوفتم که موبایلم زنگ خورد.
یه شماره ناشناس بود.
برداشتم و گفتم
_الو؟
_سلام...آیلین خانم؟
_خودمم شما؟
_من کیمیام عزیزم.
وا رفتم...این با من چیکار داشت؟
سرمو تکیه دادم به فرمون...نباید نشون می دادم که تونسته اشکمو در بیاره.نباید ضعف نشون می دادم واسه همین خیلی صمیمی گفتم
_جانم کاری داشتی؟
_خوشحالم که داری منطقی رفتار می کنی...از اهورا شنیده بودم زن عاقلی هستی.می خواستم بهت بگم که پس فردا من و اهورا داریم میریم روستا تا پدرشو ببینینم و پدر اهورا هم خیلی اصرار داره وارثشو ببینه. دوست دارم تو هم بیای، به صورت نا شناس البته...
می خوام بیای و ببینی چرا دارم بهت اصرار می کنم از زندگی اهورا بری بیرون.
عصبی نفس عمیقی کشیدم که بدتر ادامه داد
_ببین آیلین جان من دوستانه دارم بهت پیشنهاد می دم، واقعا قصدم اذیت کردنت نیست اما هر کسی یه تاریخ انقضایی داره بلاخره!
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکاسی #جذاب #عشق_جانم #دخترونه #wallpaper
#خان_زاده #پارت12 #جلد_دوم
همین که تماسو قطع کردم بلند زدم زیره گریه.
اشکام تمومی نداشت.
حس یه آشغال و داشتم...آشغالی که حالا دور انداخته شده بود.
بعد از اینکه حسابی گریه کردم و خالی شدم خواستم به سمت خونه حرکت کنم اما پشیمون شدم.
یه فکری داشتم! فکری که من رو برای همیشه از اهورا دور می کرد و به اون آرامشو هدیه میداد.
* * * * *
_ممنون سحر...مرسی که همیشه هوای منو داشتی و داری! جبران می کنم برات عزیزم.
با خوش رویی گفت
_خواهش می کنم عزیزم...دوست به درد همین موقع ها می خوره دیگه...نگران نباش من همه چیو اوکی می کنم.
لبخند تلخی زدم و زمزمه کردم
_باشه پس من مدارکو تا فردا برات می فرستم...خداحافظ!
تماسو قطع کردم و نفسی از روی آسودگی کشیدم.
تقریبا همه ی کارا رو انجام داده بودم.
همه چیز برای رفتن من و مونس فراهم شده بود.
اهورا با شناسنامه گرفتن برای اون پسر بهم ثابت کرد که وقتشه!
خواستم ماشینو روشن کنم و راه بیوفتم که موبایلم زنگ خورد.
یه شماره ناشناس بود.
برداشتم و گفتم
_الو؟
_سلام...آیلین خانم؟
_خودمم شما؟
_من کیمیام عزیزم.
وا رفتم...این با من چیکار داشت؟
سرمو تکیه دادم به فرمون...نباید نشون می دادم که تونسته اشکمو در بیاره.نباید ضعف نشون می دادم واسه همین خیلی صمیمی گفتم
_جانم کاری داشتی؟
_خوشحالم که داری منطقی رفتار می کنی...از اهورا شنیده بودم زن عاقلی هستی.می خواستم بهت بگم که پس فردا من و اهورا داریم میریم روستا تا پدرشو ببینینم و پدر اهورا هم خیلی اصرار داره وارثشو ببینه. دوست دارم تو هم بیای، به صورت نا شناس البته...
می خوام بیای و ببینی چرا دارم بهت اصرار می کنم از زندگی اهورا بری بیرون.
عصبی نفس عمیقی کشیدم که بدتر ادامه داد
_ببین آیلین جان من دوستانه دارم بهت پیشنهاد می دم، واقعا قصدم اذیت کردنت نیست اما هر کسی یه تاریخ انقضایی داره بلاخره!
🍁🍁🍁🍁
#عکس_نوشته #عاشقانه #فردوس_برین #هنر_عکاسی #جذاب #عشق_جانم #دخترونه #wallpaper
۱۰.۱k
۲۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.