نام رمان: مجبوری با من بمانی
نام رمان: مجبوری با من بمانی
نام نویسنده:آیدا رستمی
ژانر:عاشقانه
موضوع: ازدواج اجباری، ارباب رعیتیخلاصه:
و چه قدر سخت است مردی که جای برادرت بود؛ حال همسرت بشود.
چه قدر سخت است که آرزوهایت یک به یک بسوزد و تو برای بچهای بسوزی که از جنس تو نیست… #پایان خوش
پیشنهاد نودهشتیا
رمان کنارم باش | zeynab29 کاربر انجمن نودهشتیا
رمان ئاگر و ئاو | r.shafeiniya کاربر انجمن نودهشتیا
نام کتاب: مجبوری با من بمانی
“آبنوس”
بعد از خوردن صبحانه، از مامانم خداحافظی میکنم. وسایلم رو برمیدارم و به طرف مدرسه حرکت میکنم.
توی مدرسه گلبهار رو میبینم و طرفش میرم.
_سلام گلی جون.
با برگردوندن صورتش به طرفم، چشمهای قرمز و اشکی به همراه صورت کبودش رو میبینم. با نگران میگم:
_وای گلبهار، چی شده؟ چه بلایی سرت اومده؟
با ناراحتی بغلم میکنه و فقط گریه میکنه. نمیدونم چیکار کنم. الان کلاسها شروع میشه. آروم لب میزنم:
_گلبهاری بسه، الان کلاس شروع میشه.
با ناراحتی میگه:
_نه آبنوس، من نمیتونم بیام.
_چرا؟ مگه چی شده؟
_من اومدم باهات خداحافظی…
_گلبهار
به مرد رو بروم که اسم گلبهار رو صدا زده بود نگاه میکنم. یه مرد حدوداً چهل سالهاس، که چاقه و چهره زشت و اخمویی داره. پدر گلبهار رو میشناسم، این شکلی نیست.
_شما کی هستید آقا؟ با گلبهار چی کار دارید؟
_به تو ربطی نداره بچه برو پی درس و مشقت.
به طرف گلبهار میاد و دستش رو میکشه که گلبهار شروع به التماس میکنه:
_تو رو خدا، من نمیخوام باهات بیام.
_خفه شو بچه، معلومه که باید بیای ما قرار گذاشته بودیم بیای خداحافظی بکنی و بریم.
گلبهار با گریه داد میزنه:
_من تو رو دوست ندارم. میخوام پیش آبنوس…
ولی صداش با تو دهنی محکم مرد خفه میشه و خون مثل فواره از دماغش بیرون میزنه.
به طرف مرد میرم و محکم به دست و کمرش میزنم تا، گلبهار رو ول بکنه ولی من رو هول میده و همراه با گلبهار به طرف ماشینی میره و اون جا رو ترک میکنه.
به خاطر ضربه مرد، کمرم درد میکنه ولی بلند میشم و به طرف کلاسم میرم.
تا زنگ آخر چیزی از صحبتهای معلم نمیفهمم و دو سه باری، تذکر میخوردم ولی فکرم درگیر گلبهاره.
گلبهار، دختر ساده و مهربونیه ولی خانوادش فقیرند. البته پدر و مادر مهربونی داره، گلبهار از لحاظ چهره به مادرش و از لحاظ اخلاق به پدرش رفته. چشمهای آبی و صورت سفیدی داره. گونههای سرخ مثل سیبیش رو آدم دوست داره بخوره. به خصوص، موقع خجالت که قرمز میشه.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%ac%d8%a8%d9%88%d8%b1%d9%8a-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d9%86-%d8%a8%d9%85%d8%a7%d9%86%d9%8a/
نام نویسنده:آیدا رستمی
ژانر:عاشقانه
موضوع: ازدواج اجباری، ارباب رعیتیخلاصه:
و چه قدر سخت است مردی که جای برادرت بود؛ حال همسرت بشود.
چه قدر سخت است که آرزوهایت یک به یک بسوزد و تو برای بچهای بسوزی که از جنس تو نیست… #پایان خوش
پیشنهاد نودهشتیا
رمان کنارم باش | zeynab29 کاربر انجمن نودهشتیا
رمان ئاگر و ئاو | r.shafeiniya کاربر انجمن نودهشتیا
نام کتاب: مجبوری با من بمانی
“آبنوس”
بعد از خوردن صبحانه، از مامانم خداحافظی میکنم. وسایلم رو برمیدارم و به طرف مدرسه حرکت میکنم.
توی مدرسه گلبهار رو میبینم و طرفش میرم.
_سلام گلی جون.
با برگردوندن صورتش به طرفم، چشمهای قرمز و اشکی به همراه صورت کبودش رو میبینم. با نگران میگم:
_وای گلبهار، چی شده؟ چه بلایی سرت اومده؟
با ناراحتی بغلم میکنه و فقط گریه میکنه. نمیدونم چیکار کنم. الان کلاسها شروع میشه. آروم لب میزنم:
_گلبهاری بسه، الان کلاس شروع میشه.
با ناراحتی میگه:
_نه آبنوس، من نمیتونم بیام.
_چرا؟ مگه چی شده؟
_من اومدم باهات خداحافظی…
_گلبهار
به مرد رو بروم که اسم گلبهار رو صدا زده بود نگاه میکنم. یه مرد حدوداً چهل سالهاس، که چاقه و چهره زشت و اخمویی داره. پدر گلبهار رو میشناسم، این شکلی نیست.
_شما کی هستید آقا؟ با گلبهار چی کار دارید؟
_به تو ربطی نداره بچه برو پی درس و مشقت.
به طرف گلبهار میاد و دستش رو میکشه که گلبهار شروع به التماس میکنه:
_تو رو خدا، من نمیخوام باهات بیام.
_خفه شو بچه، معلومه که باید بیای ما قرار گذاشته بودیم بیای خداحافظی بکنی و بریم.
گلبهار با گریه داد میزنه:
_من تو رو دوست ندارم. میخوام پیش آبنوس…
ولی صداش با تو دهنی محکم مرد خفه میشه و خون مثل فواره از دماغش بیرون میزنه.
به طرف مرد میرم و محکم به دست و کمرش میزنم تا، گلبهار رو ول بکنه ولی من رو هول میده و همراه با گلبهار به طرف ماشینی میره و اون جا رو ترک میکنه.
به خاطر ضربه مرد، کمرم درد میکنه ولی بلند میشم و به طرف کلاسم میرم.
تا زنگ آخر چیزی از صحبتهای معلم نمیفهمم و دو سه باری، تذکر میخوردم ولی فکرم درگیر گلبهاره.
گلبهار، دختر ساده و مهربونیه ولی خانوادش فقیرند. البته پدر و مادر مهربونی داره، گلبهار از لحاظ چهره به مادرش و از لحاظ اخلاق به پدرش رفته. چشمهای آبی و صورت سفیدی داره. گونههای سرخ مثل سیبیش رو آدم دوست داره بخوره. به خصوص، موقع خجالت که قرمز میشه.
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%ac%d8%a8%d9%88%d8%b1%d9%8a-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d9%86-%d8%a8%d9%85%d8%a7%d9%86%d9%8a/
۲.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.