پارت ۲
پارت ۲
انگار که تازه یادش اومده باشه بازم کرد ....
نارین:
داشتم دیوونه میشدم این واقعا بی انصافی بود چرا من ؟
من فقط ۱۸ سال داشتم و باید مثل چی کار میکردم تا خانوادم
گشنه نمونن ۳ روز از روزی که خواهرمو دزدیدن و پول خواستن گذشته و من هنوز نصف اون پولو هم جمع نکردم واقعا بی عرضم یه بی عرضه ،داشتم گوشه خیابون گریه میکردم که یهو دستی اومد رو شونم گفت :میتونم کمکت
گفتم:به چه قیمت
گفت میدونی دو روز دیگه بیشتر وقت نداری 😏
گفتم:بهت گفتم به چه قیمت 😑
برگه ای گرفت طرفم وگفت :بخون بعد جواب بده
خوندم خیلی هم بد نبود
ولی وایسا !!!!!! یعنی چی هر کاری با نگاه متعجبی نگاهش کردم
پسر گفت :کلا شما دخترا خیلی منحرفین نه اون نیس
گفتم:اگه بود چی؟
گفت میتونی کمکم نکنی، ولی فعلا برا جون خواهرت هم که شده باید کمک کنی
گفتم باشه و برگه رو امضا کردم
اونم به قولش عمل کرد برا خانوادم پول و خونه و ماشین فراهم کرد و خواهرمو نجات داد
فاطمه:
تو اتاق عمل بودم دیگه قرار نبود زنده بمونم اینو میدونستم
این آخر راه بود و بس تو یک راه روی تاریک بودم ولی نمیخواستم بمیرم نمیخواستم اون راه رو برم که یک دفعه
یک پسر چهارشونه جلوم ظاهر شد و گفت : میتونم نجاتت بدم نمیخوای بمیری میدونم
گفتم : اره نمیخوام و شروع کردم به گریه
پسر با برگه ای به طرفم اومد و پری رو به دستم داد گفت بخون و اگه خواستی امضاش کن
خوندم و پرسیدم : تو یک فرشته ای؟
گفت :شاید
گفتم : پس منو به عنوان برده بفروشیم یا ازم استفاده کنی
گفت : نه مگه مریضم
امضاش کردم
(ببخشید بچه ها دستم آسیب دیده بیشتر از این نمیشد) #silly
انگار که تازه یادش اومده باشه بازم کرد ....
نارین:
داشتم دیوونه میشدم این واقعا بی انصافی بود چرا من ؟
من فقط ۱۸ سال داشتم و باید مثل چی کار میکردم تا خانوادم
گشنه نمونن ۳ روز از روزی که خواهرمو دزدیدن و پول خواستن گذشته و من هنوز نصف اون پولو هم جمع نکردم واقعا بی عرضم یه بی عرضه ،داشتم گوشه خیابون گریه میکردم که یهو دستی اومد رو شونم گفت :میتونم کمکت
گفتم:به چه قیمت
گفت میدونی دو روز دیگه بیشتر وقت نداری 😏
گفتم:بهت گفتم به چه قیمت 😑
برگه ای گرفت طرفم وگفت :بخون بعد جواب بده
خوندم خیلی هم بد نبود
ولی وایسا !!!!!! یعنی چی هر کاری با نگاه متعجبی نگاهش کردم
پسر گفت :کلا شما دخترا خیلی منحرفین نه اون نیس
گفتم:اگه بود چی؟
گفت میتونی کمکم نکنی، ولی فعلا برا جون خواهرت هم که شده باید کمک کنی
گفتم باشه و برگه رو امضا کردم
اونم به قولش عمل کرد برا خانوادم پول و خونه و ماشین فراهم کرد و خواهرمو نجات داد
فاطمه:
تو اتاق عمل بودم دیگه قرار نبود زنده بمونم اینو میدونستم
این آخر راه بود و بس تو یک راه روی تاریک بودم ولی نمیخواستم بمیرم نمیخواستم اون راه رو برم که یک دفعه
یک پسر چهارشونه جلوم ظاهر شد و گفت : میتونم نجاتت بدم نمیخوای بمیری میدونم
گفتم : اره نمیخوام و شروع کردم به گریه
پسر با برگه ای به طرفم اومد و پری رو به دستم داد گفت بخون و اگه خواستی امضاش کن
خوندم و پرسیدم : تو یک فرشته ای؟
گفت :شاید
گفتم : پس منو به عنوان برده بفروشیم یا ازم استفاده کنی
گفت : نه مگه مریضم
امضاش کردم
(ببخشید بچه ها دستم آسیب دیده بیشتر از این نمیشد) #silly
۶.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.