پارت 20
پارت 20
من میگم دیوونس شما بگین نه ..
با دانیال و سام رفتیم خونش وسایلامو جمع کردم سال دیگه درسمو ادامه میدم قرار شده سال دیگه با مامان اینا برگردیم اگه بشه بخونم فعلا چیزی معلوم نیس !
(3) سال بعد.............................................................
نفس : مامان حاضری ؟
مامان : اره بابا اومدم
الان 3 ساله من از اونجا اومدم بیرون منظورم از پیش سامه قرار بود 1 سال بعدش بریم تهران ک من درسمو بخونم ک قبول نکردن معلومه قبول نمیکنن قانونه دیگه نمیشه ک هروقت دلم خواست برم هروقت نخواستم بیخیال شم خلاصه قرار شده ک امسال برم درسمو بخونم صیغه منو سامم باطل شد ب مامانو بابا ب درخواست من.. نگفتیم جدا شدیم نمیخواستم رابطشون با بابای سام خراب شه چون این ب ضرر بابام بود زخمای صورتمم ک خوب شدن بهشون گفتم از پله ها افتادم ک مامان اون روز چ کرد اخیش .. یادش بخیر...
بابا : خانم دیر شد با ماشین نمیریم ک هروقت خواستی بری بدوو
مامان : اومدم دیگه
با مامان و بابا و دنی سوار ماشین شدیمو ب سمت فرودگاه روندیم من از اول تا اخر تو هواپیما کتاب دستم بود داشتم رمان میخوندم رمان ( گناهکار ) محشرهه این رمان بهتون توصیه میکنم حتما بخونین !!!
از هواپیما ک پیاده شدیم بوی دود و دم خفمون کرد مامان ک همش دهنشو میگرفت
مامان : اه اه خفه شدم چقد اینجا اب و هواش گنده.. از دور ی مرد قد بلند و چارشونه دیدم ک داره سمتون میاد عع این ک سامه.... چقد شکسته تر شده..
سام : سلام
مامان و بابا با روی خوش جواب سلامشو دادن ولی منو دنی ی سلام خشک و خالی دادیم
بابا : دانیال بابا سامه هاااا چرا اینجا وایسادی ؟
دانیال : هه بله میبینمشون فقط نمیدونم کجا باید وایسم
بابا : دنی تو چته ؟
نفس : بابا هیچیش نیس فقط یکم عصابش خورده
سام : دلیل نمیشه چون عصابش خورده اینجوری برخورد کنه
سام : اشکال نداره بریم
نفس : بریم ؟؟
سام : شما خونه روب رویی من زندگی میکنین
نفس : چییی؟؟؟
بابا : اااا دختر چته دیگه اره ایشون ب ما لطف کردن واسه مدتی ما اینجا زندگی میکنیم
خونه روب رویشونو اجاره کردن
دانیال : لطف کردن ..... حرفش بوی کنایه میداد معلوم بود
بابا ی چشم غره ب دنی رفت و دست مامان و گرفت و برد سمت ماشین مهندس ب ناچار سوار ماشینش شدم قیافه دانیالم از وقتی تو ماشین شدیم همش تو همه ... سام از تو ایینه دو سه بار نگام کردو ی نیمچه لبخندی برام زد ک واقعا واسم عجیب بود از عجایب 7گانس سامو لبخند ؟ محالههه
ماشین ک وایساد من زودتر از همه از ماشین پیاده شدم
بابا : واقعا نمیدونم چجوری این لطفتونو جبران کنم اقای اعتمادی
سام : من مث پسرتون صدام کنین سام
اوهوع چ زود پسر خاله شد اگه این داداش من بود چیکارش میکردم شانس اورد ...خخخ
بابا : باشه پسرم
من میگم دیوونس شما بگین نه ..
با دانیال و سام رفتیم خونش وسایلامو جمع کردم سال دیگه درسمو ادامه میدم قرار شده سال دیگه با مامان اینا برگردیم اگه بشه بخونم فعلا چیزی معلوم نیس !
(3) سال بعد.............................................................
نفس : مامان حاضری ؟
مامان : اره بابا اومدم
الان 3 ساله من از اونجا اومدم بیرون منظورم از پیش سامه قرار بود 1 سال بعدش بریم تهران ک من درسمو بخونم ک قبول نکردن معلومه قبول نمیکنن قانونه دیگه نمیشه ک هروقت دلم خواست برم هروقت نخواستم بیخیال شم خلاصه قرار شده ک امسال برم درسمو بخونم صیغه منو سامم باطل شد ب مامانو بابا ب درخواست من.. نگفتیم جدا شدیم نمیخواستم رابطشون با بابای سام خراب شه چون این ب ضرر بابام بود زخمای صورتمم ک خوب شدن بهشون گفتم از پله ها افتادم ک مامان اون روز چ کرد اخیش .. یادش بخیر...
بابا : خانم دیر شد با ماشین نمیریم ک هروقت خواستی بری بدوو
مامان : اومدم دیگه
با مامان و بابا و دنی سوار ماشین شدیمو ب سمت فرودگاه روندیم من از اول تا اخر تو هواپیما کتاب دستم بود داشتم رمان میخوندم رمان ( گناهکار ) محشرهه این رمان بهتون توصیه میکنم حتما بخونین !!!
از هواپیما ک پیاده شدیم بوی دود و دم خفمون کرد مامان ک همش دهنشو میگرفت
مامان : اه اه خفه شدم چقد اینجا اب و هواش گنده.. از دور ی مرد قد بلند و چارشونه دیدم ک داره سمتون میاد عع این ک سامه.... چقد شکسته تر شده..
سام : سلام
مامان و بابا با روی خوش جواب سلامشو دادن ولی منو دنی ی سلام خشک و خالی دادیم
بابا : دانیال بابا سامه هاااا چرا اینجا وایسادی ؟
دانیال : هه بله میبینمشون فقط نمیدونم کجا باید وایسم
بابا : دنی تو چته ؟
نفس : بابا هیچیش نیس فقط یکم عصابش خورده
سام : دلیل نمیشه چون عصابش خورده اینجوری برخورد کنه
سام : اشکال نداره بریم
نفس : بریم ؟؟
سام : شما خونه روب رویی من زندگی میکنین
نفس : چییی؟؟؟
بابا : اااا دختر چته دیگه اره ایشون ب ما لطف کردن واسه مدتی ما اینجا زندگی میکنیم
خونه روب رویشونو اجاره کردن
دانیال : لطف کردن ..... حرفش بوی کنایه میداد معلوم بود
بابا ی چشم غره ب دنی رفت و دست مامان و گرفت و برد سمت ماشین مهندس ب ناچار سوار ماشینش شدم قیافه دانیالم از وقتی تو ماشین شدیم همش تو همه ... سام از تو ایینه دو سه بار نگام کردو ی نیمچه لبخندی برام زد ک واقعا واسم عجیب بود از عجایب 7گانس سامو لبخند ؟ محالههه
ماشین ک وایساد من زودتر از همه از ماشین پیاده شدم
بابا : واقعا نمیدونم چجوری این لطفتونو جبران کنم اقای اعتمادی
سام : من مث پسرتون صدام کنین سام
اوهوع چ زود پسر خاله شد اگه این داداش من بود چیکارش میکردم شانس اورد ...خخخ
بابا : باشه پسرم
۲۲.۵k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.