پارت 23
پارت 23
دنبالش راه افتادم دانیال درو بست و دستمو گرفت و نشست رو تخت منم گذاشت رو پاش
دانیال : نفس این حرفا چیه سام ب من گفت تو دوسش داری
من؟؟؟؟؟؟؟
نفس : معلومه ک نه بهت چی گفته
دانیال : گفت دوست داره توام دوسش داری ولی ازش فرار میکنی میگفت خودت نمیدونی دوسش داری ولی دوسش داری
نفس : برو بابا من اگه دوسش داشتم چرا نباید میگفتم ؟
دانیال : نمیدونم ولی من عشقو تو چشماش دیدم
نفس : تو چی داری میگی دانیال اون صورتمو ترکوند تو خودت میدونی حال روانی درست نداره
دانیال : اره اما اون توی این چندوقت همش میرفت پیش روانشناس و الان کاملا خوب شده گفت فقط بخاطر نفس رفتم اون موقع امیدی ب زندگی نداشتم ک نرفتم اما الانن نفس هست مجبورت نمیکنم ولی راجبش خوب فک کن !
نفس : قول نمیدم ولی فک میکنم
دانیال : ای من قربون اجیم بشممم بیا بریم ناهار ک الان مامان غراش شروع میشه
یک ماه از اون روز میگذره سام یا میاد خونمون یا میاد دم دانشگاه جوری ک بابا فهمیده و حراست دانشگاه هی گیر میده بابام اینا میگن هر جور خودت صلاح میدونی همه راضین اما من هنوز با خودم درگیرم از ی طرف میگم دوسش دارم از ی طرف... موبایلم زنگ خورد بدون اینکه نگا کنم کیه جواب دادم
سام : ن..ف .س
صداش خیلی بد میومد احساس کردم واسش اتفاقی افتاده
نفس : الوو سام خوبی ؟
سام : نه .. یا...د..ته. ..گف...ت.م ..اگ..ه تا ...ما..هه ...دی..گه ....قبول.. نکنی...خودمو...میکشم
دیگه چیزی نشنیدمو ب سمت خونش راه افتادم تو راه فقط دعا میکردم واسش اتفاقی نیوفتاده باشه
نفس : اقا لطفا تند تر برو
راننده : بیشتر از این ؟اگه نمیخوای پیاده شو
اهه گیر چ ادم زبون نفهمی افتادم
نفس : باشه ولی ازتون خواهش میکم ی ذره تند تر برین پای مرگ و زندگی وسطه
رانندهه ی ذره سرعتشو بیشتر کرد عین لاکپشت میره. بعد 5 دیقه رسیدم با کلی چونه زدن با راننده
وا چرا در بازه
نفس : سام..ساام ...سا
حرفم با دیدن سام خونی روی زمین نصفه موند
نفس : احمق تو با خودت چیکار کردی
هق هقم بلند شده بود
سام : گفت .ه بود..م ...من ..بدو..ن ..تو ..نمی..تونم .. گفته بود..م دو..ست ..دار..م ..نفس..من ...تورو
نفس : توروخدا هیچی نگو بزار..بزار بریم بیمارستان خوب شدی هر چی خواستی بگو
سام : نفس ..من .ف..ک ...نکن..م ...بتونم..
دستمو مذاشتم رو لبش ک دیگه ادامه نده
نفس : میبرمت بیمارستان تو خوب میشی موبایلمو برداشتم ب اورژانس زنگ زدم دست سام تو دستم بود یهو دیدم دستش بی حس شد و از دستم افتاد
نفس : سام خواهش میکنم نخواب لطفا نخواب لعنتیییییی نخواب من دوست دارم نخواب
الان دوروزه ک سام تو کماس ولی دکترا میگن علایم حیاتی خوبه و امکان خوب شدنش بیشتر از مرگه منم کارم شده دعا کردن واسش باباش خیلی شکسته شده سامان وقتی فهمید گفت میخواد باهام حرف بزنه
دنبالش راه افتادم دانیال درو بست و دستمو گرفت و نشست رو تخت منم گذاشت رو پاش
دانیال : نفس این حرفا چیه سام ب من گفت تو دوسش داری
من؟؟؟؟؟؟؟
نفس : معلومه ک نه بهت چی گفته
دانیال : گفت دوست داره توام دوسش داری ولی ازش فرار میکنی میگفت خودت نمیدونی دوسش داری ولی دوسش داری
نفس : برو بابا من اگه دوسش داشتم چرا نباید میگفتم ؟
دانیال : نمیدونم ولی من عشقو تو چشماش دیدم
نفس : تو چی داری میگی دانیال اون صورتمو ترکوند تو خودت میدونی حال روانی درست نداره
دانیال : اره اما اون توی این چندوقت همش میرفت پیش روانشناس و الان کاملا خوب شده گفت فقط بخاطر نفس رفتم اون موقع امیدی ب زندگی نداشتم ک نرفتم اما الانن نفس هست مجبورت نمیکنم ولی راجبش خوب فک کن !
نفس : قول نمیدم ولی فک میکنم
دانیال : ای من قربون اجیم بشممم بیا بریم ناهار ک الان مامان غراش شروع میشه
یک ماه از اون روز میگذره سام یا میاد خونمون یا میاد دم دانشگاه جوری ک بابا فهمیده و حراست دانشگاه هی گیر میده بابام اینا میگن هر جور خودت صلاح میدونی همه راضین اما من هنوز با خودم درگیرم از ی طرف میگم دوسش دارم از ی طرف... موبایلم زنگ خورد بدون اینکه نگا کنم کیه جواب دادم
سام : ن..ف .س
صداش خیلی بد میومد احساس کردم واسش اتفاقی افتاده
نفس : الوو سام خوبی ؟
سام : نه .. یا...د..ته. ..گف...ت.م ..اگ..ه تا ...ما..هه ...دی..گه ....قبول.. نکنی...خودمو...میکشم
دیگه چیزی نشنیدمو ب سمت خونش راه افتادم تو راه فقط دعا میکردم واسش اتفاقی نیوفتاده باشه
نفس : اقا لطفا تند تر برو
راننده : بیشتر از این ؟اگه نمیخوای پیاده شو
اهه گیر چ ادم زبون نفهمی افتادم
نفس : باشه ولی ازتون خواهش میکم ی ذره تند تر برین پای مرگ و زندگی وسطه
رانندهه ی ذره سرعتشو بیشتر کرد عین لاکپشت میره. بعد 5 دیقه رسیدم با کلی چونه زدن با راننده
وا چرا در بازه
نفس : سام..ساام ...سا
حرفم با دیدن سام خونی روی زمین نصفه موند
نفس : احمق تو با خودت چیکار کردی
هق هقم بلند شده بود
سام : گفت .ه بود..م ...من ..بدو..ن ..تو ..نمی..تونم .. گفته بود..م دو..ست ..دار..م ..نفس..من ...تورو
نفس : توروخدا هیچی نگو بزار..بزار بریم بیمارستان خوب شدی هر چی خواستی بگو
سام : نفس ..من .ف..ک ...نکن..م ...بتونم..
دستمو مذاشتم رو لبش ک دیگه ادامه نده
نفس : میبرمت بیمارستان تو خوب میشی موبایلمو برداشتم ب اورژانس زنگ زدم دست سام تو دستم بود یهو دیدم دستش بی حس شد و از دستم افتاد
نفس : سام خواهش میکنم نخواب لطفا نخواب لعنتیییییی نخواب من دوست دارم نخواب
الان دوروزه ک سام تو کماس ولی دکترا میگن علایم حیاتی خوبه و امکان خوب شدنش بیشتر از مرگه منم کارم شده دعا کردن واسش باباش خیلی شکسته شده سامان وقتی فهمید گفت میخواد باهام حرف بزنه
۲۲.۶k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.