رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۵۲
یهو همه خاموش شدن ولی انگار هنوز خندشون تموم نشده اخه همه قرمز شده بودن
گفتم
_بخندید راحت باشین
یهو پخی زدن زیر خنده!!
سورن گفت
_بده من اون گیتارو آبرو هر چه خواننده بودو تو بردی
_خسیس گیتارو ازم گرفت
خوبه خودش تا چند دقیقه پیش از شدت خنده شنو ماسه هارو کنار میزد من که فکر میکردم گنج دزدان دریایی در پیدا میکنه
یا به نفتی چیزی میرسه!!ضعیفه!!
همه رفتن تو ویلا جز منو سورن
من رو شنو ماسه نشسته بودمو به صدای موج دریا گوش میکردم
تو فکر بودم
تو فکر ب*و*سه ی یهویی سورن
غمِ تو چشمای رامتین
حسم به سورن
چرا گذاشتم منو بب*و*سه؟؟!
اما یه جورایی ناراحت نشدم اصلا ناراحت نشدم
اونقدر تو فکر غرق شده بودم که متوجه نشدم سورن چندبار صدام میکنه
_رها کجایی ده دفعه صدات کردم
_حواسم نبود
اومد عین کَنه بهم چسبیدو دستشو دور شونه هام حلقه کرد
سعی نکردم که ازش جدا شم
چند دقیقه به همون شکل موند تا اینکه گفت
_رها یه سوالی دارم
_چه سوالی؟!
_دوسم داری؟؟
یعنی این سوالی بود که من خودمم از خودم میپرسیدم
چیزی نگفتم تا اینکه شونمو چرخوند سمت خودش منم نگاهش کردم
_رها بگو یه حسی بهم دادی بگو
_سورن...م..من
_تو چی؟بگو
_هیچی
_رها بگو چی میخواستی بگی؟
چیزی نگفتم
یهو خیلی ناگهانی بغلم کردو زیر گوشم گفت
_تو فقط مال منی،فقط من
حق نداری به هیچ کسی به غیر من فکر کنی و فقط یه انتخاب داری که اونم منم!
از حرفایی که زد شوکه شدم چشمام شد قد گردو
خودمو ازش جدا کردم
تو چشمام نگاه کرد و گفت
_عاشق چشماتم
_سورن سوال دارم
_جونم؟چه سوالی؟
_رامتین
تا اینو گفتم اخماش رفت توهم
_رامتین چی؟؟
_رامتین و سونیا چه رابطه ای دارن؟
_میخوای چکار؟خیلی برات مهمه؟
_اره برام مهمه
_نامزدشه
چی!!!خدای من چی میشنیدم؟؟!
جوری سرمو چرخوندم که فکر کنم گردنم شکست
سورن به دریا زل زده بود
_چی گفتی؟؟یعنی سونیا زنشه!؟
_زنش بود
_یعنی الان نیست؟
_ببین رها،رامتین و سونیا باهم ازدواج کردن
سونیا دوسش داشت
اما رامتین بدون عشقو با اجبار ازدواج کرد من میشناسمش میدونستم سونیا رو دوست نداره
_چرا به اجبار
_بخاطر ورشکست شدن شرکتش
اه سرتخته جواب دادنتو بشورن
هی جواب کوتاه میده کلی چرا چرا تو ذهنم میزاره
خواستم دوباره ازش سوال بپرسم که گفت
_هیس!!چیزی نگو!
منم لال شدم!
دوباره بغلم کرد
تنش گرم بود!بدن گرمش داغم کرد!
تپش قلبم رفت بالا
فکر کنم سورنم صداشو میشنید
یکم تو اون حالت بودیم
زکی!
حالا ولمونم نمیکنه
جوری منو گرفته بود انگار میخوام در برم!
سرم رو سینش بود،بخاطر همین نمیتونستم خوب ببینمش
_هوی سورن
جواب نداد
_بادمجون...فسیل...اه سورن گشاد بازی در نیار دیگه!ولم کن خفه شدم
هوی ارانگوتان
دیگه به معنای واقعی داشتم جفتک میپروندم
پارت_۵۲
یهو همه خاموش شدن ولی انگار هنوز خندشون تموم نشده اخه همه قرمز شده بودن
گفتم
_بخندید راحت باشین
یهو پخی زدن زیر خنده!!
سورن گفت
_بده من اون گیتارو آبرو هر چه خواننده بودو تو بردی
_خسیس گیتارو ازم گرفت
خوبه خودش تا چند دقیقه پیش از شدت خنده شنو ماسه هارو کنار میزد من که فکر میکردم گنج دزدان دریایی در پیدا میکنه
یا به نفتی چیزی میرسه!!ضعیفه!!
همه رفتن تو ویلا جز منو سورن
من رو شنو ماسه نشسته بودمو به صدای موج دریا گوش میکردم
تو فکر بودم
تو فکر ب*و*سه ی یهویی سورن
غمِ تو چشمای رامتین
حسم به سورن
چرا گذاشتم منو بب*و*سه؟؟!
اما یه جورایی ناراحت نشدم اصلا ناراحت نشدم
اونقدر تو فکر غرق شده بودم که متوجه نشدم سورن چندبار صدام میکنه
_رها کجایی ده دفعه صدات کردم
_حواسم نبود
اومد عین کَنه بهم چسبیدو دستشو دور شونه هام حلقه کرد
سعی نکردم که ازش جدا شم
چند دقیقه به همون شکل موند تا اینکه گفت
_رها یه سوالی دارم
_چه سوالی؟!
_دوسم داری؟؟
یعنی این سوالی بود که من خودمم از خودم میپرسیدم
چیزی نگفتم تا اینکه شونمو چرخوند سمت خودش منم نگاهش کردم
_رها بگو یه حسی بهم دادی بگو
_سورن...م..من
_تو چی؟بگو
_هیچی
_رها بگو چی میخواستی بگی؟
چیزی نگفتم
یهو خیلی ناگهانی بغلم کردو زیر گوشم گفت
_تو فقط مال منی،فقط من
حق نداری به هیچ کسی به غیر من فکر کنی و فقط یه انتخاب داری که اونم منم!
از حرفایی که زد شوکه شدم چشمام شد قد گردو
خودمو ازش جدا کردم
تو چشمام نگاه کرد و گفت
_عاشق چشماتم
_سورن سوال دارم
_جونم؟چه سوالی؟
_رامتین
تا اینو گفتم اخماش رفت توهم
_رامتین چی؟؟
_رامتین و سونیا چه رابطه ای دارن؟
_میخوای چکار؟خیلی برات مهمه؟
_اره برام مهمه
_نامزدشه
چی!!!خدای من چی میشنیدم؟؟!
جوری سرمو چرخوندم که فکر کنم گردنم شکست
سورن به دریا زل زده بود
_چی گفتی؟؟یعنی سونیا زنشه!؟
_زنش بود
_یعنی الان نیست؟
_ببین رها،رامتین و سونیا باهم ازدواج کردن
سونیا دوسش داشت
اما رامتین بدون عشقو با اجبار ازدواج کرد من میشناسمش میدونستم سونیا رو دوست نداره
_چرا به اجبار
_بخاطر ورشکست شدن شرکتش
اه سرتخته جواب دادنتو بشورن
هی جواب کوتاه میده کلی چرا چرا تو ذهنم میزاره
خواستم دوباره ازش سوال بپرسم که گفت
_هیس!!چیزی نگو!
منم لال شدم!
دوباره بغلم کرد
تنش گرم بود!بدن گرمش داغم کرد!
تپش قلبم رفت بالا
فکر کنم سورنم صداشو میشنید
یکم تو اون حالت بودیم
زکی!
حالا ولمونم نمیکنه
جوری منو گرفته بود انگار میخوام در برم!
سرم رو سینش بود،بخاطر همین نمیتونستم خوب ببینمش
_هوی سورن
جواب نداد
_بادمجون...فسیل...اه سورن گشاد بازی در نیار دیگه!ولم کن خفه شدم
هوی ارانگوتان
دیگه به معنای واقعی داشتم جفتک میپروندم
۹.۶k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.