رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۵۳
یهو حس کردم بدن سورن رفت رو ویبره!
یهو شصتم این پسره ی جلبک داشت کرم میریخت
_سورن بیشعور دارم برات
یهو منو ول کردو خودش پخش زمین شد و میخندید
بلند شدمو شروع کردم با پام به پهلوش زدن
_پسره ی سه نقطه نه به اون لاو ترکوندنت نه به این کرم ریختن؛آی دلم میخواد عین پشه بکشمت!
_تو خواب
_نه کاملا در بیداری
_زور مردا بیشتره
_اِ زورتو به رخممبکشی؟؟!
_دقیقا
_حالا وقتی رفتم با پسرا گرم گرفتم بهت نشون میدم
_مشا بیجا میکنی
_حالا میبینی
بعد چشمامو چپ کردمو زبونمو تا ته اوردم بیرون
یهو خیز برداشت بغلم کردو گفت
_حرفشم نزن تو جوجوی خودمی،فقط من فهمیدی
باخنده و عشوه گفتم_نچ متوجه نشدم
بعد انگشت اشارمو از پیشونیش کشیدم تا گردنش
نفسش به شماره افتاد!
_رها نکن
_دلم میخواد
_اِ که دلت میخواد! اگه اینطوری ادامه بدی شک دارم نخورمت
_هی مسره ی بی حیا
بعد دستامو عین بچه ها گذاشتم رو چشمام
یهو لباس داغ سورنو رو لپم حس کردم
خیلی طولانی و پر احساس لپمو ب*و*سید
بعد که ازم جدا شد گفت
_امشب شیطون شدیا!بیا بریم تو فردا باید حرکت کنیم
_اوووم باشه بریم
رفتیم تو ویلا
سورن رفت تو اتاق پسرا
منم رفتم تو اتاقی که با نسیم،میترا،شبنم،کتی و رز بودم
رز و دخترش خواب بودن
کتی،شبنم و مبترا هم همینطور!
خیلی ناجور خودشونو پخش کرده بودن
شبنم دستش تو حلق میترا بود
پاهای کتی رو شکم میترا بود
بیچاره میترا نفله شد
فقط نسیم بود که رو تخت دراز کشیده بود منم رفتم رو تخت داشتم چشمامو می بستم که یهو یکی با مشت زد به پهلوم
نسیم بود
اروم موهاشو کشیدمو گفتم
_مگه کرم داری خرچه؟!
_خرچه عمته،تا الان با اون سورن کدومگوری بودین ها!!
همه اینارو ارومو باحرص میگفت
_تگرگ،فضولو بردن جهنم سوزوندنا
_ای مارمولک
بعد یه نیشگون ازم گرفت
منم ناخنامو تو دستش فرو کردم
داشت جیغ میکشید که دستمو گذاشتم رو دهنش
دختره ی وحشی دستمو گاز گرفت!!
بلاخره بعد اینکه کلی پوست همو کندیم کپمونو گذاشتیم
خر پف خر پف!
صبح با صدای وحشتناکی از خواب بیدار شدم
وای!چیشد!
همه خواب بودن!
پارت_۵۳
یهو حس کردم بدن سورن رفت رو ویبره!
یهو شصتم این پسره ی جلبک داشت کرم میریخت
_سورن بیشعور دارم برات
یهو منو ول کردو خودش پخش زمین شد و میخندید
بلند شدمو شروع کردم با پام به پهلوش زدن
_پسره ی سه نقطه نه به اون لاو ترکوندنت نه به این کرم ریختن؛آی دلم میخواد عین پشه بکشمت!
_تو خواب
_نه کاملا در بیداری
_زور مردا بیشتره
_اِ زورتو به رخممبکشی؟؟!
_دقیقا
_حالا وقتی رفتم با پسرا گرم گرفتم بهت نشون میدم
_مشا بیجا میکنی
_حالا میبینی
بعد چشمامو چپ کردمو زبونمو تا ته اوردم بیرون
یهو خیز برداشت بغلم کردو گفت
_حرفشم نزن تو جوجوی خودمی،فقط من فهمیدی
باخنده و عشوه گفتم_نچ متوجه نشدم
بعد انگشت اشارمو از پیشونیش کشیدم تا گردنش
نفسش به شماره افتاد!
_رها نکن
_دلم میخواد
_اِ که دلت میخواد! اگه اینطوری ادامه بدی شک دارم نخورمت
_هی مسره ی بی حیا
بعد دستامو عین بچه ها گذاشتم رو چشمام
یهو لباس داغ سورنو رو لپم حس کردم
خیلی طولانی و پر احساس لپمو ب*و*سید
بعد که ازم جدا شد گفت
_امشب شیطون شدیا!بیا بریم تو فردا باید حرکت کنیم
_اوووم باشه بریم
رفتیم تو ویلا
سورن رفت تو اتاق پسرا
منم رفتم تو اتاقی که با نسیم،میترا،شبنم،کتی و رز بودم
رز و دخترش خواب بودن
کتی،شبنم و مبترا هم همینطور!
خیلی ناجور خودشونو پخش کرده بودن
شبنم دستش تو حلق میترا بود
پاهای کتی رو شکم میترا بود
بیچاره میترا نفله شد
فقط نسیم بود که رو تخت دراز کشیده بود منم رفتم رو تخت داشتم چشمامو می بستم که یهو یکی با مشت زد به پهلوم
نسیم بود
اروم موهاشو کشیدمو گفتم
_مگه کرم داری خرچه؟!
_خرچه عمته،تا الان با اون سورن کدومگوری بودین ها!!
همه اینارو ارومو باحرص میگفت
_تگرگ،فضولو بردن جهنم سوزوندنا
_ای مارمولک
بعد یه نیشگون ازم گرفت
منم ناخنامو تو دستش فرو کردم
داشت جیغ میکشید که دستمو گذاشتم رو دهنش
دختره ی وحشی دستمو گاز گرفت!!
بلاخره بعد اینکه کلی پوست همو کندیم کپمونو گذاشتیم
خر پف خر پف!
صبح با صدای وحشتناکی از خواب بیدار شدم
وای!چیشد!
همه خواب بودن!
۷.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.