مي خواهم شبم باشي كه با تو راه بروم . صبح ام باشي كه با ت
مي خواهم شبم باشي كه با تو راه بروم . صبح ام باشي كه با تو بخندم . مهتابم باشي تا درد و دل كنم . صحرايم باشي تا در آغوشت آهسته و آرام بخوابم . گرد بادم باشي تا چشمم را كنترل كنم . مي خواستم در درياي دلت آرام را به آغوش بكشم . در گوش صخره هايت فرياد بكشم . در برابر جنگل خرم چشم هايت به زانو در بيايم . اما تو چه كردي ؟؟؟؟ دشت با تمام زيبايي اش مي سوزاند . دريا مي بلعد . جنگل با تمام وسعتش گوش به فرياد هايت مي سپارد قله به تماشاي سقوطت مي نشيند . تو آتش بودي تا مرا بسوزاني . جنگل چشمانت مرا در خودش غرق كرد گرد بادت مرا در خود بلعيد قله هاي صبورت به تماشاي سقوطم نشست تو عشق زيبا و فريبنده اي بودي كه با تمام زيبايي هاي بيان و نگاهت مرا نابود كردي........
۵۷۶
۱۴ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.