پارت اول
#پارت_اول
حسن-نگاه دخترم تو هنوز هجده سالت نشده و باید تا اون موقع پیش یه نفر زندگی کنی میدونم که پیش سارا نمیری چون ازدواج کرده و از اینجور حرفا منم که نیاز های تو رو نمی دونم پس فقط یه راه میمونه
-چه راهی
حسن-برو آلمان پیش سروش
-اما...
حسن-روش فکر کن
و بعد از اتاق رفت بیرون اوفففففففف خدا مگه میشه مادر آدم هیچ خانواده ای نداشته باشه مرگ مامان و بابا و آبجی باران یه طرف دیوونگی عمه مهراوه یه طرف دیگه مشکل اینکه کجا بمونم بدترررررررررررر عمو حسن راست میگفت خودش که زنش دیوونه شده و درگیرش هست دختر عمم سارا هم که ازدواج کرده و بچه داره و من عمرا نمیرم پیشش اما سروش...تو همین فکرا بودم که محمد پسر سارا با سر و صدا داخل شد
محمد-بدویین بیایین ببینین کی اومده محمد اومده تاج سرتون اومده گل زیبای باغچه اتون اومده
سارا-بیا برو کمتر برا خودت نوشابه باز کن
محمد-به تو چه دوستتتتتتت دارم
سارا-مسعودددددد بیا این پسر زبون درازت رو ببر
محمد-هه هه کم اوردی😛😛😛
سارا-مسعودددددددددددددددددددد
سروش و مسعود همزمان داخل اتاق شدن
سروش-ممد باز چیکار کردی
محمد-ممد هفت جد و
سروش یه نگاهی بهش کرد که گفت-جد و آباده مسعود
مسعود هم یه پس گردنی بهش زد
محمد-اااااااا چرا میزنی
مسعود- ادبت کو
محمد-خونه جاش گذاشتم ایشالله دفعه بعد میارمش
عمو حسن-به جای کلکل و دعوا بیاین شام بخوریم
داشتیم شام میخوردیم که عمو حسن بحث اینکه من برم آلمان رو وسط کشید
عمو حسن-سروش تو اونجا تنها که هستی ناراحت نیستی یعنی
من همون لحظه شروع کردم به سرفه کردن یعنی نگو چیزی نگو
عمو حسن-وا ادا اعتوار در نیار الهه باید بگم سروش نگاه من میخوام که الهه راحت باشه میخوام کاراش رو انجام بدی که سال دیگه اونجا درسش رو بخونه اون قدر هم وقت داری
سروش-چی بگم الهه هم مثه سارا میمونه واسه من پس من از فردا میوفتم دنبال کاراش
-اما...
سروش-اما چی .چیه خوب خودم قبول کردم زورم نکردن که
محمد-ااااا چیه همش آلمان آلمان میکنید همتون دارید میرید خب سارا هم ببرید من راحت شم
سارا و مسعود-محمددددددددددددددد
محمد-بلههههههههههههههه
-اااا بسه از دقیقه ای که اومدین دارین دعوا میکنید خسته هم نشدید اوفففففففف
با کمک سارا میز رو جمع کردیم بعد ظرف ها رو داخل ماشین ظرفشویی گذاشتم که سارا گفت-حس میکنم از اینکه میخوای بری آلمان راضی نیستی
-نه بابا چه چیزی خب اخه چیه من یه دخترم اونم تو یه کشور دیگه
سارا-درک میکنم ترس داری اما بیخوده بابا قرار نیست که اونجا تنها باشی سروش هست دوستاش هم هستن دو سه تاش ایرانین
-نمیدونم والا
سروش داد زد-اگه بحث زنونه اتون تموم شده بی زحمت چای بیارین
حسن-نگاه دخترم تو هنوز هجده سالت نشده و باید تا اون موقع پیش یه نفر زندگی کنی میدونم که پیش سارا نمیری چون ازدواج کرده و از اینجور حرفا منم که نیاز های تو رو نمی دونم پس فقط یه راه میمونه
-چه راهی
حسن-برو آلمان پیش سروش
-اما...
حسن-روش فکر کن
و بعد از اتاق رفت بیرون اوفففففففف خدا مگه میشه مادر آدم هیچ خانواده ای نداشته باشه مرگ مامان و بابا و آبجی باران یه طرف دیوونگی عمه مهراوه یه طرف دیگه مشکل اینکه کجا بمونم بدترررررررررررر عمو حسن راست میگفت خودش که زنش دیوونه شده و درگیرش هست دختر عمم سارا هم که ازدواج کرده و بچه داره و من عمرا نمیرم پیشش اما سروش...تو همین فکرا بودم که محمد پسر سارا با سر و صدا داخل شد
محمد-بدویین بیایین ببینین کی اومده محمد اومده تاج سرتون اومده گل زیبای باغچه اتون اومده
سارا-بیا برو کمتر برا خودت نوشابه باز کن
محمد-به تو چه دوستتتتتتت دارم
سارا-مسعودددددد بیا این پسر زبون درازت رو ببر
محمد-هه هه کم اوردی😛😛😛
سارا-مسعودددددددددددددددددددد
سروش و مسعود همزمان داخل اتاق شدن
سروش-ممد باز چیکار کردی
محمد-ممد هفت جد و
سروش یه نگاهی بهش کرد که گفت-جد و آباده مسعود
مسعود هم یه پس گردنی بهش زد
محمد-اااااااا چرا میزنی
مسعود- ادبت کو
محمد-خونه جاش گذاشتم ایشالله دفعه بعد میارمش
عمو حسن-به جای کلکل و دعوا بیاین شام بخوریم
داشتیم شام میخوردیم که عمو حسن بحث اینکه من برم آلمان رو وسط کشید
عمو حسن-سروش تو اونجا تنها که هستی ناراحت نیستی یعنی
من همون لحظه شروع کردم به سرفه کردن یعنی نگو چیزی نگو
عمو حسن-وا ادا اعتوار در نیار الهه باید بگم سروش نگاه من میخوام که الهه راحت باشه میخوام کاراش رو انجام بدی که سال دیگه اونجا درسش رو بخونه اون قدر هم وقت داری
سروش-چی بگم الهه هم مثه سارا میمونه واسه من پس من از فردا میوفتم دنبال کاراش
-اما...
سروش-اما چی .چیه خوب خودم قبول کردم زورم نکردن که
محمد-ااااا چیه همش آلمان آلمان میکنید همتون دارید میرید خب سارا هم ببرید من راحت شم
سارا و مسعود-محمددددددددددددددد
محمد-بلههههههههههههههه
-اااا بسه از دقیقه ای که اومدین دارین دعوا میکنید خسته هم نشدید اوفففففففف
با کمک سارا میز رو جمع کردیم بعد ظرف ها رو داخل ماشین ظرفشویی گذاشتم که سارا گفت-حس میکنم از اینکه میخوای بری آلمان راضی نیستی
-نه بابا چه چیزی خب اخه چیه من یه دخترم اونم تو یه کشور دیگه
سارا-درک میکنم ترس داری اما بیخوده بابا قرار نیست که اونجا تنها باشی سروش هست دوستاش هم هستن دو سه تاش ایرانین
-نمیدونم والا
سروش داد زد-اگه بحث زنونه اتون تموم شده بی زحمت چای بیارین
۸.۸k
۰۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.