عارف. سلام مینا جان
عارف. سلام مینا جان
من. سلام
عارف. من خییلی دوست دارم 😍😚
من. مرسی
عارف. میشه یکم باهم راحت تر بشیم
من. وقتی هنوز ندیدمت چطور میتونم راحت باشم؟!
عارف. یه قرار بزاریم همیدیگر رو ببینیم
من. باید از بابام اجازه بگیری
عارف. بهش زنگ میزنمو اجازه رو میگیرم
من رفتم تو آشپزخونه و دیدم پرنده پر نمیزنه و فهمیدم باید برای ناهار دست به کار شم یه نگاهی به یخچال انداختم میخواستم ببینم وسایل قرمه سبزی هست یا نه اما دعا میکردم نباشه آخه اصلا حوصله قرمه سبزی رو نداشتم در فریزر رو باز کردم با سبزی خورشت و لوبیا و گوشت مواجه شدم و بدبختانه یعنی همه وسایل رو هست و باید دست به کار شم چند ساعت گذشت و یه قرمه سبزی مشتی درست کردم
ارسلان
یه بوی خیلی خوشمزه داشت دیونم میکرد اومدم ببینم بو از کجاست که دیدم مینا یه سفره دلبر چیده رفتم نشستم و گفتم به به مینا خانم عجب کاری کردی یه قاشق که خوردم از خود بیخود شدم و گفتم عجب دست پختی خوش به حال عارف که دیدم مینا گفت حالا که گفته من قراره به عارف جواب مثبت بدم؟ گفتم این ناز بازی هارو همه دارن آخرش مال همین مینا خندید و ادامه دادیم به خوردن که دیدم برای مینا پیام اومد گفتم آقاتونه مینا گفت خفه شو ارسلان گفتم حالا چی میگه گفت که اجازه بابامو گرفته که امشب باهم بریم بیرون منم گفتم چه رمانتیک خدا روزی ماهم بکنه که مینا گفت اراده کنی ریختن طرفدارات اصلا همین سحر منم گفتم اینقدر درباره ی این دختره حرف نزن دختر خوبیه اما خوشم نمیاد ازش مینا هم گفت خود دانی اما الکی گفتم یه حس خاصی نسبت به این دختره دارم
شب شد مینا کم کم داشت آماده میشد که عارف بیاد دنبالش. زنگ آیفون به صدا در اومد رفتم و گفتم بیا تو شاه داماد گفت نه قربانت داداش به مینا خانم بگو بیاد گوشی آیفون رو گذاشتم سر جاش و مینا رو صدا کردم مینا که آماده شده بود عارف رو منتظر نزاشت و سریع رفت پایین
من. سلام
عارف. من خییلی دوست دارم 😍😚
من. مرسی
عارف. میشه یکم باهم راحت تر بشیم
من. وقتی هنوز ندیدمت چطور میتونم راحت باشم؟!
عارف. یه قرار بزاریم همیدیگر رو ببینیم
من. باید از بابام اجازه بگیری
عارف. بهش زنگ میزنمو اجازه رو میگیرم
من رفتم تو آشپزخونه و دیدم پرنده پر نمیزنه و فهمیدم باید برای ناهار دست به کار شم یه نگاهی به یخچال انداختم میخواستم ببینم وسایل قرمه سبزی هست یا نه اما دعا میکردم نباشه آخه اصلا حوصله قرمه سبزی رو نداشتم در فریزر رو باز کردم با سبزی خورشت و لوبیا و گوشت مواجه شدم و بدبختانه یعنی همه وسایل رو هست و باید دست به کار شم چند ساعت گذشت و یه قرمه سبزی مشتی درست کردم
ارسلان
یه بوی خیلی خوشمزه داشت دیونم میکرد اومدم ببینم بو از کجاست که دیدم مینا یه سفره دلبر چیده رفتم نشستم و گفتم به به مینا خانم عجب کاری کردی یه قاشق که خوردم از خود بیخود شدم و گفتم عجب دست پختی خوش به حال عارف که دیدم مینا گفت حالا که گفته من قراره به عارف جواب مثبت بدم؟ گفتم این ناز بازی هارو همه دارن آخرش مال همین مینا خندید و ادامه دادیم به خوردن که دیدم برای مینا پیام اومد گفتم آقاتونه مینا گفت خفه شو ارسلان گفتم حالا چی میگه گفت که اجازه بابامو گرفته که امشب باهم بریم بیرون منم گفتم چه رمانتیک خدا روزی ماهم بکنه که مینا گفت اراده کنی ریختن طرفدارات اصلا همین سحر منم گفتم اینقدر درباره ی این دختره حرف نزن دختر خوبیه اما خوشم نمیاد ازش مینا هم گفت خود دانی اما الکی گفتم یه حس خاصی نسبت به این دختره دارم
شب شد مینا کم کم داشت آماده میشد که عارف بیاد دنبالش. زنگ آیفون به صدا در اومد رفتم و گفتم بیا تو شاه داماد گفت نه قربانت داداش به مینا خانم بگو بیاد گوشی آیفون رو گذاشتم سر جاش و مینا رو صدا کردم مینا که آماده شده بود عارف رو منتظر نزاشت و سریع رفت پایین
۱۱.۰k
۰۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.