ای بهار آمده از سویِ چشمانش
ای بهار آمده از سویِ چشمانش
ای قناری مسافر در روشنایی ماه
مرا سوی او ببر
همچون غزلی یا ضربهی خنجری
که آواره و زخمیام...
باران و طنین امواج دور دست
را دوست دارم...
از اعماق خواب برمیخیزم
تا به مردی زیباروی و دلربا
که روزگاری دیدم بیاندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم
به آن دهانمست وجانان بگو،
بگو که بیمار و مشتاق اویم
بگو که رد پاهایی بر قلبام میبینم....!
ای قناری مسافر در روشنایی ماه
مرا سوی او ببر
همچون غزلی یا ضربهی خنجری
که آواره و زخمیام...
باران و طنین امواج دور دست
را دوست دارم...
از اعماق خواب برمیخیزم
تا به مردی زیباروی و دلربا
که روزگاری دیدم بیاندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم
به آن دهانمست وجانان بگو،
بگو که بیمار و مشتاق اویم
بگو که رد پاهایی بر قلبام میبینم....!
۱۷.۹k
۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.