شمیمی دیگر از عود و گل عنبر نمی آید
شمیمی دیگر از عود و گل عنبر نمی آید
شرابی غیر خون امشب در این ساغر نمی آید
امیدی نیست دیگر بر دل ققنوس عاشق کیش
که بوی زندگی از بطن خاکستر نمی آید
نوشتم دوستت دارم بدون مطلع و بی وزن
چه فرقی می کند وقتی تو را باور نمی آید
نگفتی بعد من آخر چرا بر قلب بیمارت
خبر از قاصدکهای ز غم پر پر نمی آید
به هر دین و هر آیینی هر آنکس شد گرفتارت
برون از مسلخ عشقت به جز کافر نمی آید
ببخشایم دل بی کس برای مرهم ات کاری
به جز فریاد خاموشی ز دستم بر نمی آید
چنان مغشوشم و محزون به ذهنم مصرعی دیگر
برای وصف احساسم از این بهتر نمی آید
نظر گاهی به دیوان دل دیوانه ام انداز
که غیر از عشق و نام تو در این دفتر نمی آید
شرابی غیر خون امشب در این ساغر نمی آید
امیدی نیست دیگر بر دل ققنوس عاشق کیش
که بوی زندگی از بطن خاکستر نمی آید
نوشتم دوستت دارم بدون مطلع و بی وزن
چه فرقی می کند وقتی تو را باور نمی آید
نگفتی بعد من آخر چرا بر قلب بیمارت
خبر از قاصدکهای ز غم پر پر نمی آید
به هر دین و هر آیینی هر آنکس شد گرفتارت
برون از مسلخ عشقت به جز کافر نمی آید
ببخشایم دل بی کس برای مرهم ات کاری
به جز فریاد خاموشی ز دستم بر نمی آید
چنان مغشوشم و محزون به ذهنم مصرعی دیگر
برای وصف احساسم از این بهتر نمی آید
نظر گاهی به دیوان دل دیوانه ام انداز
که غیر از عشق و نام تو در این دفتر نمی آید
۵.۳k
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.