من "نمی توانستم " به او بگویم که با جنس مخالفش حرف نزند،
من "نمیتوانستم" به او بگویم که با جنس مخالفش حرف نزند،
شوخی نکند،
رفت و آمد نداشته باشد...
نمیتوانستم بگویم
میخواهم فقط مرا داشته باشد...
تنها کاری که از دستم بر میآمد
این بود که "سکوت" کنم و به رویم نیاورم که دلخور شدهام...
یک گوشه کِز میکردم و در جواب پرسش: "چیزی شده؟"
فقط میتوانستم لبخند تلخی بزنم
و بگویم:
"نه جانم!
نمیشد به او بگویم ماتمِ چشمهایم را ببیند، معنی لبخند تلخم را بفهمد
و دستِ دلم را بگیرد و بهش بگوید ناراحت نباش...
من نمیتوانستم به او بگویم:
"فقط برای من باش"
او "خودش" باید می فهمید...
شوخی نکند،
رفت و آمد نداشته باشد...
نمیتوانستم بگویم
میخواهم فقط مرا داشته باشد...
تنها کاری که از دستم بر میآمد
این بود که "سکوت" کنم و به رویم نیاورم که دلخور شدهام...
یک گوشه کِز میکردم و در جواب پرسش: "چیزی شده؟"
فقط میتوانستم لبخند تلخی بزنم
و بگویم:
"نه جانم!
نمیشد به او بگویم ماتمِ چشمهایم را ببیند، معنی لبخند تلخم را بفهمد
و دستِ دلم را بگیرد و بهش بگوید ناراحت نباش...
من نمیتوانستم به او بگویم:
"فقط برای من باش"
او "خودش" باید می فهمید...
۷.۴k
۲۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.