دازای : *با استرس و به سرعت وارد اتاق موری شدن و در رو پش
دازای : *با استرس و به سرعت وارد اتاق موری شدن و در رو پشت سر خودش بستن و ب در تکیه دادن.*
- اهم چیزه...میشه چن لحظه اینجا استراحت کنم؟
موری : *تعجب کردن و سر تکان دادن.* اهام
{چند ثانیه بعد}
چویا : * با لگد وارد شدن و در رو شکستن.*
تویه عنتر عشق خودکشی فکر کردی کی هستی ک برا من وز وز میکنی؟ و با چه جرئتی وارد اتاق رئیس مافیا شدی اونم برا همچین دلیلی؟ نکنه اومدی اینجا تا همه چیزو بهش بگی؟
موری : اهم...من با اومدنش مشکلی ن--
دازای : *حرف موری رو قطع کردن.*
نگران نباش. اون (اشاره ب موری) انقد خنگه ک اصلا این چیزا حالیش نمیشه.
موری :
چویا :
دازای : چیزه...غلط خوردم :///
.
.
.
.
.
--تو خیابون--
کونیکیدا : آتسوشی میگه دازای رو دیده که از شیشه های دفتر مافیا در حال پرت شدن به پایین بوده.
یعنی خودکشی کرده ؟ :/
کیوکا : اوهوم
کونیکیدا : امیدوارم تو زندگی بعدیش بیشتر به چیزای منطقی توجه کنه و یه احمق خل وضع نباشه.
کیوکا : یعنی آدم شه؟
کونیکیدا : نه. همچین چیزی بعیده.
من فقط میخوام ک یه احمق عادی باشه.
#توییت
- اهم چیزه...میشه چن لحظه اینجا استراحت کنم؟
موری : *تعجب کردن و سر تکان دادن.* اهام
{چند ثانیه بعد}
چویا : * با لگد وارد شدن و در رو شکستن.*
تویه عنتر عشق خودکشی فکر کردی کی هستی ک برا من وز وز میکنی؟ و با چه جرئتی وارد اتاق رئیس مافیا شدی اونم برا همچین دلیلی؟ نکنه اومدی اینجا تا همه چیزو بهش بگی؟
موری : اهم...من با اومدنش مشکلی ن--
دازای : *حرف موری رو قطع کردن.*
نگران نباش. اون (اشاره ب موری) انقد خنگه ک اصلا این چیزا حالیش نمیشه.
موری :
چویا :
دازای : چیزه...غلط خوردم :///
.
.
.
.
.
--تو خیابون--
کونیکیدا : آتسوشی میگه دازای رو دیده که از شیشه های دفتر مافیا در حال پرت شدن به پایین بوده.
یعنی خودکشی کرده ؟ :/
کیوکا : اوهوم
کونیکیدا : امیدوارم تو زندگی بعدیش بیشتر به چیزای منطقی توجه کنه و یه احمق خل وضع نباشه.
کیوکا : یعنی آدم شه؟
کونیکیدا : نه. همچین چیزی بعیده.
من فقط میخوام ک یه احمق عادی باشه.
#توییت
۱۴.۶k
۰۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.