من از این همه نبودنِ تو،
من از این همه نبودنِ تو،
از خیابانهایی که قدمهایمان را باهم نمیبینند،
از بن بست عاشقانههایمان،
از قهوههای ترک کل کافههای دنیا،
از دوستت دارم شنیدن،
از مراقب خودت باش گفتن،
از دستی که اشکهایم را پاک میکند،
از آغوشی که برای آرام کردن کسی جز تو باز میکنم،
از همه کسانی که اسمشان شبیه توست،
از همه کسانی که تیلههای قهوهای روشن دارند،
از همه کسانی که عادت دارند موقع حرف زدن زل بزنند توی چشم طرفشان،
از هوایِ آلودهی این شهر لعنتی،
از این آسمانی که بالای سرم است،
از این زمینی که رویش زندگی میکنم،
از این سقفی که اسمش خانه است،
من از این دنیا بدونِ تو،
از این همه بی تو بودن،
بدجور به تنگ آمده ام !
از خیابانهایی که قدمهایمان را باهم نمیبینند،
از بن بست عاشقانههایمان،
از قهوههای ترک کل کافههای دنیا،
از دوستت دارم شنیدن،
از مراقب خودت باش گفتن،
از دستی که اشکهایم را پاک میکند،
از آغوشی که برای آرام کردن کسی جز تو باز میکنم،
از همه کسانی که اسمشان شبیه توست،
از همه کسانی که تیلههای قهوهای روشن دارند،
از همه کسانی که عادت دارند موقع حرف زدن زل بزنند توی چشم طرفشان،
از هوایِ آلودهی این شهر لعنتی،
از این آسمانی که بالای سرم است،
از این زمینی که رویش زندگی میکنم،
از این سقفی که اسمش خانه است،
من از این دنیا بدونِ تو،
از این همه بی تو بودن،
بدجور به تنگ آمده ام !
۶.۷k
۰۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.