🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت هجدهم ...
گیسو:
میرم خرید حواست به خورشت روی گاز باشه ...گیسو شنیدی
- بله مامان حواسم هست
خانم جون رفته بود خونه ای اون یکی عروسش طبق برنامه هر روزم جارو رو برداشتم ومشغول جارو زدن شدم وزیر لب شعری رو زمزمه می کردم
- گیسو ...
متعجب برگشتم وآریا رو نگاه کردم که بلندصدام زده بود اخمی کرد وجارو رو خاموش کرد وگفت : نمی شنوی چی میگم
- ببخشید نشنیدم
آریا نفسش رو فوت کرد وگفت : یه پیچ گوشتی میخوام کجا پیدا کنم
- بیا اینجاست
رفتم طرف آشپزخونه تو یه در کابینت جعبه ابزار بود به آریا نشون دادم یه پیچ گوشتی برداشت ونگام کرد وگفت : اگه میتونی بیا باهام این پرده رو نصب کنیم
چیزی نگفتم وپشت سرش رفتم تو اتاقش یه نگاهی به اتاق انداختم مرتب بود
- من چیکار کنم
آریا رفت رو صندلی وداشت جای چوب پرده رو درست می کرد نگام کرد وگفت : بزار کارم رو انجام بدم بعد اینو بده دستم
- باشه
نگاهش می کردم که مشغول ور رفتن با پیچ بود خندم گرفت معلوم بود تو کارش ناشی خندیدم وگفتم : اینجوری که نمیشه باید یکی این کار رو انجام بده که بلد باشه
برگشت نگام کردونفسش رو فوت کردوگفت : چیکار کنم ؟
- خوب بزار برای عصر یاشار میتونه پرده ای اتاق منم اون نصب کرده
آریا از صندلی اومد پایین وگفت : دیروز قرار بود درست کنه ممنونم میتونی بری به کارت برسی
- باشه ولی کاری نداره خودتم میتونی این کار رو انجام بدی
رفتم طرف در گفت : زنگ می زنم یاشار بیاد
از اتاق آریا اومدم بیرون ورفتم اتاق خودم کتابم رو برداشتم واومدم پایین تو سالن نشستم ومشغول خوندن درس هام شدم دیگه همه رو از بربودم بی حوصله کتاب رو گذاشتم رو میز ورفتم تو آشپزخونه با دیدن آریا که داشت با وسایل جعبه ابزار ور می رفت خندم گرفت وگفتم : دنبال چی میگردی ؟
# پارت هجدهم ...
گیسو:
میرم خرید حواست به خورشت روی گاز باشه ...گیسو شنیدی
- بله مامان حواسم هست
خانم جون رفته بود خونه ای اون یکی عروسش طبق برنامه هر روزم جارو رو برداشتم ومشغول جارو زدن شدم وزیر لب شعری رو زمزمه می کردم
- گیسو ...
متعجب برگشتم وآریا رو نگاه کردم که بلندصدام زده بود اخمی کرد وجارو رو خاموش کرد وگفت : نمی شنوی چی میگم
- ببخشید نشنیدم
آریا نفسش رو فوت کرد وگفت : یه پیچ گوشتی میخوام کجا پیدا کنم
- بیا اینجاست
رفتم طرف آشپزخونه تو یه در کابینت جعبه ابزار بود به آریا نشون دادم یه پیچ گوشتی برداشت ونگام کرد وگفت : اگه میتونی بیا باهام این پرده رو نصب کنیم
چیزی نگفتم وپشت سرش رفتم تو اتاقش یه نگاهی به اتاق انداختم مرتب بود
- من چیکار کنم
آریا رفت رو صندلی وداشت جای چوب پرده رو درست می کرد نگام کرد وگفت : بزار کارم رو انجام بدم بعد اینو بده دستم
- باشه
نگاهش می کردم که مشغول ور رفتن با پیچ بود خندم گرفت معلوم بود تو کارش ناشی خندیدم وگفتم : اینجوری که نمیشه باید یکی این کار رو انجام بده که بلد باشه
برگشت نگام کردونفسش رو فوت کردوگفت : چیکار کنم ؟
- خوب بزار برای عصر یاشار میتونه پرده ای اتاق منم اون نصب کرده
آریا از صندلی اومد پایین وگفت : دیروز قرار بود درست کنه ممنونم میتونی بری به کارت برسی
- باشه ولی کاری نداره خودتم میتونی این کار رو انجام بدی
رفتم طرف در گفت : زنگ می زنم یاشار بیاد
از اتاق آریا اومدم بیرون ورفتم اتاق خودم کتابم رو برداشتم واومدم پایین تو سالن نشستم ومشغول خوندن درس هام شدم دیگه همه رو از بربودم بی حوصله کتاب رو گذاشتم رو میز ورفتم تو آشپزخونه با دیدن آریا که داشت با وسایل جعبه ابزار ور می رفت خندم گرفت وگفتم : دنبال چی میگردی ؟
۳۱.۶k
۱۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.