🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت سی ویکم ....
آریا:
خانم جون لبخندی زدوگفت : چرا پسرم خوبه فقط باید دو هفته رو تو تختش بگذرونه که مشکلی پیش نیاد تو نمیخوای اونو ببینی
- چراصبحانه ام رو بخورم میرم
دیدنش
خانم جون لبخندی زدورفت تو آشپزخونه صبحانه ام رو که خوردم بلند شدم وسینی رو بردم تو آشپزخونه خانم جون سینی رو ازم گرفت وگذاشت رو کانتر وگفت : برو پسرم برو یه سر به گیسو بزن
- چشم
از آشپزخونه اومدم بیرون لیوان چای هم باهام بود از پله ها رفتم بالا این اولین بار بود میرفتم طبقه ای بالا ونمی دونستم اتاق گیسو کدومه مردد وایساده بودم دیدم گلین از اتاقی اومد بیرون وگفت : اینجایی آریا
- میخواستم حال گیسو رو بپرسم نمی دونم کدوم اتاق
گلین با لبخند گفت : این یکی یاشار وبابا اینا هم پیشش هستن بیا
گلین در اتاقی رو باز کرد وگفت : بیا تو ...گیسو آریا اومد حالت رو بپرسه
رفتم تو اتاق گیسو انگار حالش خوب نبود اولین چیزی که دیدم چشای پر اشکش بود یاشار داشت با عمو حرف می زد وخبری از زن عمو نبود
سلام کردم عمو ویاشار جوابم رو دادن گیسو زیر لب چیزی گفت رفتم نزدیک تختش وگفتم : بهتری گیسو
سری تکون داد ولبشو گاز گرفت رنگش بدجور پریده بود
- درد داری ؟
عمو با شنیدن این حرفم اومد نزدیک تخت وگفت : درد داری بابا ؟ دکتر گفت باید چند روز دیگه بمونی خودت گوش ندادی
یاشار چیزی نمی گفت فقط ناراحت گیسو رو نگاه کرد وگفت : من برم ...
اینو گفت ورفت
بابا ناراحت گفت : یاشار فقط میخواست بهت کمک کنه
سوالی عمو رو نگاه کردم سرشو تکونی داد وگفت : واقعا بچه ای گیسو
عمو دستی به شونه ام زدوگفت : خوش اومدی عمو من دیگه برم به کارام برسم
- منم اومدم حال گیسو رو بپرسم که انگار تعریفی نداره
عمو اخمی کردوگفت : از بس لجبازه فعلا پسرم
گیسو رو نگاه کردم هنوز داشت لب پایینش رو گاز می گرفت گلین با خنده گفت : چیزی نیست خواهر بعد از نهارپرستار میاد آمپولت رو میزنه دردت کمتر میشه
- پس من برم تا گیسو استراحت کنه
گلین خندید وگفت : اون ازدست یاشار ناراحته
- آها
گلین : من برم دانشگاهم دیر شده فعلا آبجی قشنگم
گلین که رفت گفتم : همه رفتن ...چیزی نگفت بغض کرده بود لیوان چای ام رو گذاشتم رو پا تختی وگفتم :درد داری ؟
زیر لب گفت : یکم
- یاشار ناراحتت کرد
برگشت نگاهم کرد چشمهاش همون چشمهای زن عمو بود فیروزه ای روشن ابروهای پهن خوش حالت بینی خوش فرم ولبای گوشتی خوشرنگ گونه های برجسته اش صورتی شده بود چونه ای ریزش داشت می لرزید
- فک کنم اینجا نمونم بهتره
سرش پایین انداخت وگفت : ممنون که اومدی
- کاری نکردم
موهاش بافته بود مثله همیشه یه گیس بلند سیاه ومن به این فک می کردم چرا یاشار بهش میگه گیسو طلا
نمی دونم چطور فکرم رو ...
# پارت سی ویکم ....
آریا:
خانم جون لبخندی زدوگفت : چرا پسرم خوبه فقط باید دو هفته رو تو تختش بگذرونه که مشکلی پیش نیاد تو نمیخوای اونو ببینی
- چراصبحانه ام رو بخورم میرم
دیدنش
خانم جون لبخندی زدورفت تو آشپزخونه صبحانه ام رو که خوردم بلند شدم وسینی رو بردم تو آشپزخونه خانم جون سینی رو ازم گرفت وگذاشت رو کانتر وگفت : برو پسرم برو یه سر به گیسو بزن
- چشم
از آشپزخونه اومدم بیرون لیوان چای هم باهام بود از پله ها رفتم بالا این اولین بار بود میرفتم طبقه ای بالا ونمی دونستم اتاق گیسو کدومه مردد وایساده بودم دیدم گلین از اتاقی اومد بیرون وگفت : اینجایی آریا
- میخواستم حال گیسو رو بپرسم نمی دونم کدوم اتاق
گلین با لبخند گفت : این یکی یاشار وبابا اینا هم پیشش هستن بیا
گلین در اتاقی رو باز کرد وگفت : بیا تو ...گیسو آریا اومد حالت رو بپرسه
رفتم تو اتاق گیسو انگار حالش خوب نبود اولین چیزی که دیدم چشای پر اشکش بود یاشار داشت با عمو حرف می زد وخبری از زن عمو نبود
سلام کردم عمو ویاشار جوابم رو دادن گیسو زیر لب چیزی گفت رفتم نزدیک تختش وگفتم : بهتری گیسو
سری تکون داد ولبشو گاز گرفت رنگش بدجور پریده بود
- درد داری ؟
عمو با شنیدن این حرفم اومد نزدیک تخت وگفت : درد داری بابا ؟ دکتر گفت باید چند روز دیگه بمونی خودت گوش ندادی
یاشار چیزی نمی گفت فقط ناراحت گیسو رو نگاه کرد وگفت : من برم ...
اینو گفت ورفت
بابا ناراحت گفت : یاشار فقط میخواست بهت کمک کنه
سوالی عمو رو نگاه کردم سرشو تکونی داد وگفت : واقعا بچه ای گیسو
عمو دستی به شونه ام زدوگفت : خوش اومدی عمو من دیگه برم به کارام برسم
- منم اومدم حال گیسو رو بپرسم که انگار تعریفی نداره
عمو اخمی کردوگفت : از بس لجبازه فعلا پسرم
گیسو رو نگاه کردم هنوز داشت لب پایینش رو گاز می گرفت گلین با خنده گفت : چیزی نیست خواهر بعد از نهارپرستار میاد آمپولت رو میزنه دردت کمتر میشه
- پس من برم تا گیسو استراحت کنه
گلین خندید وگفت : اون ازدست یاشار ناراحته
- آها
گلین : من برم دانشگاهم دیر شده فعلا آبجی قشنگم
گلین که رفت گفتم : همه رفتن ...چیزی نگفت بغض کرده بود لیوان چای ام رو گذاشتم رو پا تختی وگفتم :درد داری ؟
زیر لب گفت : یکم
- یاشار ناراحتت کرد
برگشت نگاهم کرد چشمهاش همون چشمهای زن عمو بود فیروزه ای روشن ابروهای پهن خوش حالت بینی خوش فرم ولبای گوشتی خوشرنگ گونه های برجسته اش صورتی شده بود چونه ای ریزش داشت می لرزید
- فک کنم اینجا نمونم بهتره
سرش پایین انداخت وگفت : ممنون که اومدی
- کاری نکردم
موهاش بافته بود مثله همیشه یه گیس بلند سیاه ومن به این فک می کردم چرا یاشار بهش میگه گیسو طلا
نمی دونم چطور فکرم رو ...
۳۰.۲k
۱۵ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.