🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
پارت سی وهفتم ...
آریا :
نگاهش کردم وگفتم : چیزی که نشده ولی بابا خیال موندن داره
یاشار لبخندی زد وگفت : عالیه که ...نکنه تو راضی نیستی ؟
- نیستم .
یاشار متعجب گفت : وچرا
شونه بالا انداختم ورو صندلی فلزی نشستم وگفتم نمی تونم این شرایط رو بپذیرم برام سخته
یاشار لب پایینش رو به دندون کشید ونگام کرد بعدآروم گفت : بخاطر گلین وگیسو میگی ؟
- بخاطر همه چیز
- یاشار ...آریا بیاین اینجا
خانم جون صدامون می کرد یاشار نگاهی بهم انداخت وگفت : میتونی اینجا نمونی
رفت تو خونه ومن همونجا موندم این چه تصمیمی بود بابا گرفته بود اصلا دوست نداشتم اینجا باشم اونم تو خونه آقا جون وکنار خانواده ای عمو
- چیزی شده پسرم ؟
برگشتم طرف مامانم که پشت سرم بود لبخندی زدم وگفتم : نه
لبخند مهربونی زدوگفت : بیا تو هوا سرده آقا جونتم باهات حرف داره
نفس حبس شدم رو فوت کردم وهمراه مامان رفتم داخل یاشار وعمو نبودن خانم جون با مهربونی گفت : بیا اینجا بشین مادر تو این هوای سرد چرا رفتی بیرون سرما میخوری
چیزی نگفتم ونشستم بابا با اشاره ای به بالا گفت : داداش رفته بالا چیکار؟
خانم جون درحالی که می نشست رو مبل گفت: رفته گیسو رو بیاره پایین
با اومدن یاشار واخمش خانم جون بلند شد وگفت : چی شد؟
یاشار چیزی نگفت وشونه بالا انداخت زنگ خونه روزدن زن عمو از تو آشپزخونه دراومد ورفت جواب آیفون رو داد وگفت : فریده است
یاشار برگشت زن عمو رو نگاه کردوگفت : فاطماست یا فریده
آقا جون خندش گرفت وگفت : تو نمیخوای بزرگ بشی
یاشار شونه بالا انداخت وگفت : مگه اسمش فاطما نیست آقا جون
آقا جون سرشو تکونی داد وگفت : چرا فاطماست مادرش اسمش رو گذاشته ولی تو چرا به مادرت میگی فاطما
یاشار : اسمش رو گفتم آقا جون
یاشار نشست روبه روی من این یاشارم یه چیزیش شده بود با اینکه شیطنت می کرد ولی معلوم بود ناراحته
پارت سی وهفتم ...
آریا :
نگاهش کردم وگفتم : چیزی که نشده ولی بابا خیال موندن داره
یاشار لبخندی زد وگفت : عالیه که ...نکنه تو راضی نیستی ؟
- نیستم .
یاشار متعجب گفت : وچرا
شونه بالا انداختم ورو صندلی فلزی نشستم وگفتم نمی تونم این شرایط رو بپذیرم برام سخته
یاشار لب پایینش رو به دندون کشید ونگام کرد بعدآروم گفت : بخاطر گلین وگیسو میگی ؟
- بخاطر همه چیز
- یاشار ...آریا بیاین اینجا
خانم جون صدامون می کرد یاشار نگاهی بهم انداخت وگفت : میتونی اینجا نمونی
رفت تو خونه ومن همونجا موندم این چه تصمیمی بود بابا گرفته بود اصلا دوست نداشتم اینجا باشم اونم تو خونه آقا جون وکنار خانواده ای عمو
- چیزی شده پسرم ؟
برگشتم طرف مامانم که پشت سرم بود لبخندی زدم وگفتم : نه
لبخند مهربونی زدوگفت : بیا تو هوا سرده آقا جونتم باهات حرف داره
نفس حبس شدم رو فوت کردم وهمراه مامان رفتم داخل یاشار وعمو نبودن خانم جون با مهربونی گفت : بیا اینجا بشین مادر تو این هوای سرد چرا رفتی بیرون سرما میخوری
چیزی نگفتم ونشستم بابا با اشاره ای به بالا گفت : داداش رفته بالا چیکار؟
خانم جون درحالی که می نشست رو مبل گفت: رفته گیسو رو بیاره پایین
با اومدن یاشار واخمش خانم جون بلند شد وگفت : چی شد؟
یاشار چیزی نگفت وشونه بالا انداخت زنگ خونه روزدن زن عمو از تو آشپزخونه دراومد ورفت جواب آیفون رو داد وگفت : فریده است
یاشار برگشت زن عمو رو نگاه کردوگفت : فاطماست یا فریده
آقا جون خندش گرفت وگفت : تو نمیخوای بزرگ بشی
یاشار شونه بالا انداخت وگفت : مگه اسمش فاطما نیست آقا جون
آقا جون سرشو تکونی داد وگفت : چرا فاطماست مادرش اسمش رو گذاشته ولی تو چرا به مادرت میگی فاطما
یاشار : اسمش رو گفتم آقا جون
یاشار نشست روبه روی من این یاشارم یه چیزیش شده بود با اینکه شیطنت می کرد ولی معلوم بود ناراحته
۳۷.۲k
۱۶ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.