🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت پنجاه وهشت ...
آریا:
لبخند زدم ورفتم کنار پنجره چراغ خونه ای بابا اینا روشن بود پلیورم رو پوشیدم
واز اتاقم اومدم بیرون آقا جون داشت از بیرون میومد تو سالن با دیدن من گفت : جایی میری بابا
- نه میرم پیش بابا .
لبخندی زدوگفت : بیا اینجا باهات حرف دارم
رفتیم توسالن نشستیم آقا جون نگاهی بهم انداخت وگفت : می دونی پدر مادرت چطور باهم آشنا شدن ؟
از سوال آقا جون جا خوردم هیچ وقت از مامان وبابا نپرسیده بودم که چطوری باهم آشنا شدن
- نمی دونم
آقا جون : میخوام در مورد همین حرف بزنم ...فرشاد...یعنی بابات نامزاد داشت
- مامانم
سو تکون داد وگفت : نه نامزاد داشت ما خیلی مخالفت کردیم وِلی بابات حرف خودش رو می زد
سکوت کرد کنجکاو نگاش کردم وگفتم : خوب
آقا جون تو چشام نگاه کرد وگفت : نامزادش زن عموت بوده
متحیر نگاش کردم وگفتم : زن عمو ...جدی میگید آقا جون ...پس چی شد ؟ چرا جدا شدن چرا زن عمو فرید شد
آقا جون خونسرد نگام کردوگفت : چون فرشاد با مادر تو آشنا شد وقتی از شیراز برگشت که زن وبچه داشت ...با وجود نامزادش
- خدای من باورم نمیشه ..
آقا جون : فرید از گلناز خوشش اومد ما هم برای جبران کار فرشاد قبول کردیم وازدواج کردن ولی این وسط بابات خیلی مخالفت کرد ...
- چرا ؟
آقا جون تو چشام نگاه کردوگفت : می تونی از بابات بپرسی
بلند شد وگفت : اینا رو گفتم که بدونی هنوزم فرشاد با زن برادر خودش سر جنگ داره هر چند که مقصر خودش بود
نمی دونستم چی بگم سرمو پایین انداختم وگفتم : یعنی بابا بدون اجازه شما ازدواج کرد ؟
آقا جون ناراحت گفت : آره ...بدون اجازه ای ما
- باورم نمیشه بابا ...یعنی عمو با این موضوع مشکلی نداشت
آقا جون : نه فقط بابات مشکل داشت
- یعنی چی آقا جون من نمی فهمم
- شما هنوز بیدارید
خانم جون بود بلند شدم ورفتم بیرون نکنه بابا برای این چند ساله با زن عمو حرف نمی زنه چرا بابا این کارو کرده ...
- چرا تو سرما وایسادی بابا
با
# پارت پنجاه وهشت ...
آریا:
لبخند زدم ورفتم کنار پنجره چراغ خونه ای بابا اینا روشن بود پلیورم رو پوشیدم
واز اتاقم اومدم بیرون آقا جون داشت از بیرون میومد تو سالن با دیدن من گفت : جایی میری بابا
- نه میرم پیش بابا .
لبخندی زدوگفت : بیا اینجا باهات حرف دارم
رفتیم توسالن نشستیم آقا جون نگاهی بهم انداخت وگفت : می دونی پدر مادرت چطور باهم آشنا شدن ؟
از سوال آقا جون جا خوردم هیچ وقت از مامان وبابا نپرسیده بودم که چطوری باهم آشنا شدن
- نمی دونم
آقا جون : میخوام در مورد همین حرف بزنم ...فرشاد...یعنی بابات نامزاد داشت
- مامانم
سو تکون داد وگفت : نه نامزاد داشت ما خیلی مخالفت کردیم وِلی بابات حرف خودش رو می زد
سکوت کرد کنجکاو نگاش کردم وگفتم : خوب
آقا جون تو چشام نگاه کرد وگفت : نامزادش زن عموت بوده
متحیر نگاش کردم وگفتم : زن عمو ...جدی میگید آقا جون ...پس چی شد ؟ چرا جدا شدن چرا زن عمو فرید شد
آقا جون خونسرد نگام کردوگفت : چون فرشاد با مادر تو آشنا شد وقتی از شیراز برگشت که زن وبچه داشت ...با وجود نامزادش
- خدای من باورم نمیشه ..
آقا جون : فرید از گلناز خوشش اومد ما هم برای جبران کار فرشاد قبول کردیم وازدواج کردن ولی این وسط بابات خیلی مخالفت کرد ...
- چرا ؟
آقا جون تو چشام نگاه کردوگفت : می تونی از بابات بپرسی
بلند شد وگفت : اینا رو گفتم که بدونی هنوزم فرشاد با زن برادر خودش سر جنگ داره هر چند که مقصر خودش بود
نمی دونستم چی بگم سرمو پایین انداختم وگفتم : یعنی بابا بدون اجازه شما ازدواج کرد ؟
آقا جون ناراحت گفت : آره ...بدون اجازه ای ما
- باورم نمیشه بابا ...یعنی عمو با این موضوع مشکلی نداشت
آقا جون : نه فقط بابات مشکل داشت
- یعنی چی آقا جون من نمی فهمم
- شما هنوز بیدارید
خانم جون بود بلند شدم ورفتم بیرون نکنه بابا برای این چند ساله با زن عمو حرف نمی زنه چرا بابا این کارو کرده ...
- چرا تو سرما وایسادی بابا
با
۲۱.۳k
۲۲ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.