🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت شصت ودو...
آریا :
گفت : اسم کتاب چیه ؟
دستم رو از رو اسم کتاب برداشتم زیرلب اسم کتاب رو زمزمه کرد
گیسو : از پیله تا پروانگی ...
گرفتم طرفش وگفتم : میخونی ؟
ازم گرفت وگفت : آره
یاشار با صدای بلندی گفت : میگم شماها یه وقت حوصله اتون سرنره انقده مشغولید
نگاش کردم پف کلافه ای کرد وگفت : بابا حوصله ام ترکید تو خونه
یاشین به بیرون اشاره کرد وگفت : تو این برف بریم کجا مثلا ؟!
یاشار : چه می دونم
یاشین خندید وگفت : پس حرف نزن
با لبخند نگاشون کردم گلین بلند شدوگفت : بنشین آریا من برم براتون چای بیارم
یاشار : دستت طلا
یاشین اومد کنار ما وگفت : چیکار می کنی آریا چرا نرفتی مطب
- خسته بودم خونه موندم
یاشین : من میرم تخته نرد آقا جون بیارم
یاشار : بیا آخرش که میبازی
یاشین در حال رفتن گفت : حالا می بینی
یاشار با شیطنت گفت : گیسو طلامون چطوره
گیسو نگاش کردوگفت : می بینی که خوبم
یاشار : حداقل یک ماه دیگه باید صبر کنی تا گچ پات رو باز کنن
گیسو سرشو انداخت پایین وگفت : می دونم
یاشار : خوب میشی غصه نخور
با اجازه اتون
یاشار رفت بیرون رفتم سمت پنجره طاقچه ای که خیلی هم جالب بود فرش کوچیک سنتی پهن بود وبالش های ریز ودرشتی که تو پنجره بودوچندتا گلدون خوشگل گذاشته بودن
- به چیزای سنتی علاقه داری
برگشتم نگاش کردم
گیسو : آره خیلی
- این پنجره از اولش اینجوری بود
گیسو لبخند زدوگفت : آره قبلا اینجا اتاق مامان وبابا بود چون خیلی دوسش داشتم هدیه تولدم دادنش به من
- قشنگه
از پنجره پایین رو نگاه کردم زیر پنجره اتاق خونه ای بابا اینا بود
- جالبه
گیسو آروم گفت : اگه دوس داشته باشی میتونی بیای اینجا
لبخند زدم وگفت : چیزی رو که دوس داری پیش کش می کنی
آرومتر از قبل گفت : نه به هر کسی ..
برگشتم نگاش کردموگفتم : یعنی من ...
یاشار اومد تو اتاق وگفت : اومدم ...چیه آریا نکنه تو هم عاشق این اتاق شدی
- قشنگه
گیسو رو نگاه کردم منظور حرفش رو نمی تونستم هضم کنم بچه تر از اونی بود که بخوام رو حرفش کلیک کنم
یاشین وگلین هم اومدن ویاشین نشست رو لحاف زرشکی که زیر پنجره پهن بود ویه میز چوبی قشنگم گذاشته بود
یاشین منو نگاه کرد وگفت : بازی می کنی ؟
- نه
یاشار نشست رو به روش وباهم تخته نرد رو آماده کردن گلینم بهشون چای تعارف کرد ویه فنجون چای هم به من داد که نشسته بودم پنجره گلین با خنده یاشین ویاشار رو نگاه می کرد که داشتن بازی می کردن اونم با چه جدیتی
# پارت شصت ودو...
آریا :
گفت : اسم کتاب چیه ؟
دستم رو از رو اسم کتاب برداشتم زیرلب اسم کتاب رو زمزمه کرد
گیسو : از پیله تا پروانگی ...
گرفتم طرفش وگفتم : میخونی ؟
ازم گرفت وگفت : آره
یاشار با صدای بلندی گفت : میگم شماها یه وقت حوصله اتون سرنره انقده مشغولید
نگاش کردم پف کلافه ای کرد وگفت : بابا حوصله ام ترکید تو خونه
یاشین به بیرون اشاره کرد وگفت : تو این برف بریم کجا مثلا ؟!
یاشار : چه می دونم
یاشین خندید وگفت : پس حرف نزن
با لبخند نگاشون کردم گلین بلند شدوگفت : بنشین آریا من برم براتون چای بیارم
یاشار : دستت طلا
یاشین اومد کنار ما وگفت : چیکار می کنی آریا چرا نرفتی مطب
- خسته بودم خونه موندم
یاشین : من میرم تخته نرد آقا جون بیارم
یاشار : بیا آخرش که میبازی
یاشین در حال رفتن گفت : حالا می بینی
یاشار با شیطنت گفت : گیسو طلامون چطوره
گیسو نگاش کردوگفت : می بینی که خوبم
یاشار : حداقل یک ماه دیگه باید صبر کنی تا گچ پات رو باز کنن
گیسو سرشو انداخت پایین وگفت : می دونم
یاشار : خوب میشی غصه نخور
با اجازه اتون
یاشار رفت بیرون رفتم سمت پنجره طاقچه ای که خیلی هم جالب بود فرش کوچیک سنتی پهن بود وبالش های ریز ودرشتی که تو پنجره بودوچندتا گلدون خوشگل گذاشته بودن
- به چیزای سنتی علاقه داری
برگشتم نگاش کردم
گیسو : آره خیلی
- این پنجره از اولش اینجوری بود
گیسو لبخند زدوگفت : آره قبلا اینجا اتاق مامان وبابا بود چون خیلی دوسش داشتم هدیه تولدم دادنش به من
- قشنگه
از پنجره پایین رو نگاه کردم زیر پنجره اتاق خونه ای بابا اینا بود
- جالبه
گیسو آروم گفت : اگه دوس داشته باشی میتونی بیای اینجا
لبخند زدم وگفت : چیزی رو که دوس داری پیش کش می کنی
آرومتر از قبل گفت : نه به هر کسی ..
برگشتم نگاش کردموگفتم : یعنی من ...
یاشار اومد تو اتاق وگفت : اومدم ...چیه آریا نکنه تو هم عاشق این اتاق شدی
- قشنگه
گیسو رو نگاه کردم منظور حرفش رو نمی تونستم هضم کنم بچه تر از اونی بود که بخوام رو حرفش کلیک کنم
یاشین وگلین هم اومدن ویاشین نشست رو لحاف زرشکی که زیر پنجره پهن بود ویه میز چوبی قشنگم گذاشته بود
یاشین منو نگاه کرد وگفت : بازی می کنی ؟
- نه
یاشار نشست رو به روش وباهم تخته نرد رو آماده کردن گلینم بهشون چای تعارف کرد ویه فنجون چای هم به من داد که نشسته بودم پنجره گلین با خنده یاشین ویاشار رو نگاه می کرد که داشتن بازی می کردن اونم با چه جدیتی
۲۶.۷k
۲۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.