🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت شصت وچهار...
آریا :
آلبوم رو باز کردم واز همون اولین صفحه یه ذوق عجیب اومد سراغم مخصوصا که عکس جونی های آقا جون خانم جون بابا وعمو زن عمو عمه فریده رو می دیدم عمه فریده خیلی خوشگل بود مخصوصا با لباس های شیکش که بیشتر به اشرافی ها میخورد تا یه خانواده معمولی
- یاشار بیا عکس عمه رو بیین
دوتاپسر اومدن دو طرفم ویاشار با لبخند گفت : این عکس فاطما جون مال وقتی بود که نامزاده پسر سرهنگ امیرزاده بود
متعجب گفتم : چی ؟
یاشین اینبار گفت : یعنی تو نمی دونستی مامانم قبلا ازدواج کرده
یاشین رو نگاه کردم ویاد چند شب پیش افتادم این خانواده دیگه چی رو قایم کرده بودن
- اولین باره شنیدم
یاشار : ما هم نمی دونستیم دیگه همین پارسال فهمیدیم ...اینجا روگیسو کپ زن دایی انگار گیسوه تو این عکس
زن عمو کنار بابا وعموایساده بود
یاشار : بزن جلوتر عکس های عروسی هم هس
- بزار اینا رو نگاه کنم
با دقت عکس ها رو نگاه کردم بیشتر عکس های بابا وعمو وزن عموبودن تا وقتی رسیدم به دوتا عکس که عروسی عمو بود زن عمو خیلی خوشگل بود تو لباس عروسی مخصوصا با آرایش ومدل موی اون موقع ها
یاشار : جالبه برات
بدون اینکه بخوام لبخند می زدم وبرام جالب بود دیدن این عکس ها
یاشین یهو پرسید : میگم مگه دایی فرید زودتر از بابای تو عروسی کرده ؟
- چطور؟
سوالی نگاش کردم گفت : آخه تاریخ عروسی هاشون عجیب
گلینم تعیید کردوگفت : آره ...
یاشاربا شیطنت گفت : خوب چیه حالا دایی فرید یکم عجله اش بود مثله من که عجله دارم یاشین زودتر ازدواج کنه نکردم من زودتر اقدام می کنم
یاشین بلند خندید وگفت : آخه کی زن تو میشه
یاشار - دلشونم بخواد ...
دیگه بعد از اون دوتا عکس عکس بزرگترها نبود وعکس بچگی هامون بود با لبخند نگاه می کردم یاشار با خنده گفت : ببین آریا اینجا تیپت تو حلقم
با صدا خندیدم وگفتم : بخدا اون موقع کلی هم تیپمون عالی بود...یاشین اینجا تقریبا هم قدی ام
یاشین با لبخند گفت : آره
گلین وگیسو هم خیلی بامزه بودن مخصوصا با لباسهای عروسکی اشون توی باغ وکنار گل ها وعکس هاشون عالی تر از عکس های ما بود
آلبوم رو بستم وگفتم : عالی بودن گلین مرسی که گذشته رو یادآوری کردی
یاشار سرفه ای کرد وگفت : پس قبول داری سنت داره میره بالا یالا دست بکار شو
بلند شدم وگفتم : شما زودتر عجله داری بفرما
رفتم طرف در واز اتاق گیسو اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین دلم یه قهوه غلیظ میخواست اونم قهوهای مامانم .ماماندعمه وزن عمو خانم جون نشسته بودن تو سالن پذیرای وداشتن حرف می زدن
- مامان میشه برام قهوه درست کنی
- من درست می کنم
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم گلین بود که سینی لیوانای چلی رو گذاشت رو کانتر وگفت : قهوه ساده یا غلیظ
- غلیظ وتلخ
# پارت شصت وچهار...
آریا :
آلبوم رو باز کردم واز همون اولین صفحه یه ذوق عجیب اومد سراغم مخصوصا که عکس جونی های آقا جون خانم جون بابا وعمو زن عمو عمه فریده رو می دیدم عمه فریده خیلی خوشگل بود مخصوصا با لباس های شیکش که بیشتر به اشرافی ها میخورد تا یه خانواده معمولی
- یاشار بیا عکس عمه رو بیین
دوتاپسر اومدن دو طرفم ویاشار با لبخند گفت : این عکس فاطما جون مال وقتی بود که نامزاده پسر سرهنگ امیرزاده بود
متعجب گفتم : چی ؟
یاشین اینبار گفت : یعنی تو نمی دونستی مامانم قبلا ازدواج کرده
یاشین رو نگاه کردم ویاد چند شب پیش افتادم این خانواده دیگه چی رو قایم کرده بودن
- اولین باره شنیدم
یاشار : ما هم نمی دونستیم دیگه همین پارسال فهمیدیم ...اینجا روگیسو کپ زن دایی انگار گیسوه تو این عکس
زن عمو کنار بابا وعموایساده بود
یاشار : بزن جلوتر عکس های عروسی هم هس
- بزار اینا رو نگاه کنم
با دقت عکس ها رو نگاه کردم بیشتر عکس های بابا وعمو وزن عموبودن تا وقتی رسیدم به دوتا عکس که عروسی عمو بود زن عمو خیلی خوشگل بود تو لباس عروسی مخصوصا با آرایش ومدل موی اون موقع ها
یاشار : جالبه برات
بدون اینکه بخوام لبخند می زدم وبرام جالب بود دیدن این عکس ها
یاشین یهو پرسید : میگم مگه دایی فرید زودتر از بابای تو عروسی کرده ؟
- چطور؟
سوالی نگاش کردم گفت : آخه تاریخ عروسی هاشون عجیب
گلینم تعیید کردوگفت : آره ...
یاشاربا شیطنت گفت : خوب چیه حالا دایی فرید یکم عجله اش بود مثله من که عجله دارم یاشین زودتر ازدواج کنه نکردم من زودتر اقدام می کنم
یاشین بلند خندید وگفت : آخه کی زن تو میشه
یاشار - دلشونم بخواد ...
دیگه بعد از اون دوتا عکس عکس بزرگترها نبود وعکس بچگی هامون بود با لبخند نگاه می کردم یاشار با خنده گفت : ببین آریا اینجا تیپت تو حلقم
با صدا خندیدم وگفتم : بخدا اون موقع کلی هم تیپمون عالی بود...یاشین اینجا تقریبا هم قدی ام
یاشین با لبخند گفت : آره
گلین وگیسو هم خیلی بامزه بودن مخصوصا با لباسهای عروسکی اشون توی باغ وکنار گل ها وعکس هاشون عالی تر از عکس های ما بود
آلبوم رو بستم وگفتم : عالی بودن گلین مرسی که گذشته رو یادآوری کردی
یاشار سرفه ای کرد وگفت : پس قبول داری سنت داره میره بالا یالا دست بکار شو
بلند شدم وگفتم : شما زودتر عجله داری بفرما
رفتم طرف در واز اتاق گیسو اومدم بیرون از پله ها رفتم پایین دلم یه قهوه غلیظ میخواست اونم قهوهای مامانم .ماماندعمه وزن عمو خانم جون نشسته بودن تو سالن پذیرای وداشتن حرف می زدن
- مامان میشه برام قهوه درست کنی
- من درست می کنم
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم گلین بود که سینی لیوانای چلی رو گذاشت رو کانتر وگفت : قهوه ساده یا غلیظ
- غلیظ وتلخ
۱۹.۰k
۲۴ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.