پارت اخر

#پارت_اخر
همونطور که موهای انیل رو نوازش میکردم پرسیدم..
-حالا چی شد شما اومدید اینجا زندگی های من.؟
انیل به حرف اومد
-امین دفت بلیم پیش مامان و بابا بکابیم..چون میتلسه..
-نه...من نمیتلسم..
-میتلسی..
نمیتلسم..
سرمستانه خندیدیم..
-ای جااانم...شما جاتون همیشه اینجاس..
به خانوادم نگاه کردم..امین رنگ چشاش مثل خودم مشکی و انیل ابی بود..
عاشق زندگیمون بودیم..به هامین نگاه کردم که با عشق نظاره گر ما بود..
لب زد
-دوستون دارم..
-منم دوستون دارم..
-ماهم دوشتون دالیم..
همگی خندیدیم..خداروشکر کردم به خاطر اینکه هوامو داشته و این خانواده رو بهم داده..

عشق است دگر چه میتوان کرد
امد وخودش رامهمان دل بیتاب من کرد

#پایان
میخواستم تشکر کنم از همه شما که رمان منو دنبال کردید و منو حمایت کردید..
اگر شما نبودید قطعا من رمان رو ادامه نمیدادم..
ممنونم که منو تحمل کردید..حلالم کنید میدونم خیلی اذیتتون کردم..معذرت میخوام..
ممنون که کنارم بودید..
خیلی دوستون دارم..
و اینکه یه رمان دیگه درحال تایپه..که اون و فعلا نمیزارم تا کااامل تمومش کنم و پارتا اماده باشن..تا شما اذیت نشید و من هم بد قول نشم..
هنوز اسمشو انتخاب نکردم...ولی ژانرش معمایی،جنایی و عاشقانس...ولی فکر نکنم حالا ها بزارمش..تا تموم شه
ممنونم💕
لطفا یه نظر کلی درباره رمانم بدید💜💙💛