🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت هفتاد وشش
آریا : تو عالم خواب وبیداری بودم احساس کردم یکی اومده تو اتاقم ولی فکر می کردم توهم زدم
- آریا ...آریا
متعجب تو تاریکی گلین رو نگاه کردم وگفتم : تویی گلین ...چی شده؟ ..
گلین آروم وبااسترس گفت : بیا گیسو رو ببین همش تو رو صدا می زنه ...بیا..
- منو؟!
متعجب شدم منی که هنوز دراز کشیده بودم نشستم ودستی به موهام کشیدم
- ساعت چنده ؟
گلین آروم گفت : سه شبه من رفتم بیا
از اتاق رفت ودرم نیمه باز گذاشت از جا بلند شدم واز اتاقم رفتم بیرون تو سالن دوتا آباژور روشن بود آقا جون می گفت شب نباید خونه تو تاریکی باشه هیچ وقتم نفهمیدم چرا چون هیچ وقت آدم کنجکاوی نبودم ولی اگه یاشار بود ولکن نبود از پله ها رفتم بالا ورفتم اتاق گیسو که درش نیمه باز بود گلین بالای سر گیشو نشسته بود
- چیزی شده گلین ؟
گلین تو روشنایی کم اتاق نگام کردوگفت : همش اسم تو رو میاره ببین چی شده
متعجب گفتم : اسم منو
سرشو تکونی داد وگفت : تبش یکم اومده پایین ولی تو خواب همش حرف می زنه چند بار بیدارش کردم
- باشه من الان چیکار کنم کاری از دست من برمیاد ؟
گلین : باهاش حرف بزن
نزدیک تخت شدم وآروم صداش کردم
- گیسو ...
ناله کرد گلین بلند شد وگفت : آریا من از بی خوابی دیونه شدم میرم بخوابم
- ولی ....
گلین : باور کن نمی تونم سرپا وایسم کسی با این موضوع مشکلی نداره راحت باش آریا
رفت ودرم بست متعجب رفتنش رو نگاه کردم گیسو آروم اسمم رو به زبون آورد وناله می کرد
گیسو: ...آریا....نرو....
ساکت شد متعجب نگاش کردم اصلا من اینجا چیکار می کردم خیلی احمقانه بود اخم کردم وفاصله گرفتم
گیسو چشاش رو باز کرد ونگام کرد دوباره چشاش رو بست ودیگه آروم شد وقتی دیدم چیزی نمیگه از اتاقش اومدم بیرون چرا من باید حرف گلین رو گوش می دادم اخم کردم ...
# پارت هفتاد وشش
آریا : تو عالم خواب وبیداری بودم احساس کردم یکی اومده تو اتاقم ولی فکر می کردم توهم زدم
- آریا ...آریا
متعجب تو تاریکی گلین رو نگاه کردم وگفتم : تویی گلین ...چی شده؟ ..
گلین آروم وبااسترس گفت : بیا گیسو رو ببین همش تو رو صدا می زنه ...بیا..
- منو؟!
متعجب شدم منی که هنوز دراز کشیده بودم نشستم ودستی به موهام کشیدم
- ساعت چنده ؟
گلین آروم گفت : سه شبه من رفتم بیا
از اتاق رفت ودرم نیمه باز گذاشت از جا بلند شدم واز اتاقم رفتم بیرون تو سالن دوتا آباژور روشن بود آقا جون می گفت شب نباید خونه تو تاریکی باشه هیچ وقتم نفهمیدم چرا چون هیچ وقت آدم کنجکاوی نبودم ولی اگه یاشار بود ولکن نبود از پله ها رفتم بالا ورفتم اتاق گیسو که درش نیمه باز بود گلین بالای سر گیشو نشسته بود
- چیزی شده گلین ؟
گلین تو روشنایی کم اتاق نگام کردوگفت : همش اسم تو رو میاره ببین چی شده
متعجب گفتم : اسم منو
سرشو تکونی داد وگفت : تبش یکم اومده پایین ولی تو خواب همش حرف می زنه چند بار بیدارش کردم
- باشه من الان چیکار کنم کاری از دست من برمیاد ؟
گلین : باهاش حرف بزن
نزدیک تخت شدم وآروم صداش کردم
- گیسو ...
ناله کرد گلین بلند شد وگفت : آریا من از بی خوابی دیونه شدم میرم بخوابم
- ولی ....
گلین : باور کن نمی تونم سرپا وایسم کسی با این موضوع مشکلی نداره راحت باش آریا
رفت ودرم بست متعجب رفتنش رو نگاه کردم گیسو آروم اسمم رو به زبون آورد وناله می کرد
گیسو: ...آریا....نرو....
ساکت شد متعجب نگاش کردم اصلا من اینجا چیکار می کردم خیلی احمقانه بود اخم کردم وفاصله گرفتم
گیسو چشاش رو باز کرد ونگام کرد دوباره چشاش رو بست ودیگه آروم شد وقتی دیدم چیزی نمیگه از اتاقش اومدم بیرون چرا من باید حرف گلین رو گوش می دادم اخم کردم ...
۶۶.۴k
۳۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.