🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت هفتادونه
گیسو :
- مرسی مامان مهربونم
مامان بالا سرم وایساد تا شیرموز رو کامل خوردم همه بهش می خندیدن مادر بود دیگه با لبخند نگاش کردم وگفتم : قربونت برم خیلی بهتون زحمت میدم
گلین با دلخوری گفت : پس من چی
چون کنارم نشسته بود گفتم : قربون تو برم خواهری تو بهترین خواهر دنیایی ...تو که اینقدره خوبی کمکم کن برم حموم دلم یه وان پر آب داغ میخواد
مامان : پس زود برید وکاراتون رو انجام بدیدوبیاید نهار
گلین : چشم ولی فکر نکنم گیسو تا وقت شام از وان وآب گرم دل بکنه
گلین کمکم کرد ورفتیم طرف پله ها بهش گفتم می تونم خودم راه برم دیگه راحت می تونستم به عصا راه برم رفتیم بالا ومن رفتم اتاقم گلینم رفت که لباس هاش رو عوض کنه نشستم لبه ای تخت ونفس راحتی کشیدم اتل پام رو باز کردم ولباسم رو زدم بالا وای چقدر پام زشت شده بود با افسوس نگاش می کردم یعنی پام مثله گذشته می شد
- به چی اینجوری زل زدی ؟
برگشتم وگلین رو نگاه کردم وگفتم : پام رو ببین چقدر زشت شده
خندید وگفت : کلی مونده تاپای تو پا بشه بعد از آتل وعصا زدن باید بری فیزیوتراپی ...
بی حوصله گفتم : خسته شدم دیگه گلین ...اوووف
گلین اومد کنارم نشست وبا مهربونی گفت : خواهر عزیزم چیزی نمونده دیگه شاید دوسه هفته طول بکشه
بی حوصله گفتم : منو ببر حموم
با کمک گلین رفتم حموم حالم که خوب نشد بدترم شد بعد از حمام تو اتاقم موندم وگلین برام نهار آورد خیلی کم خوردم ورو تختم دراز کشیدم وکتاب آریا رو برداشتم دلم میخواست تو کتابش یه چیزی بنویسم ولی اونوقت امانت دار بدی می شدم کاش می شد برم اتاقش ویه دونه کتاب دسگه برمی داشتم کتابی که خونده بودم رو گذاشتم رو پاتختی کنار تختم یکم فکر کردم بدون اجازه وارد شدن تو اتاق آریا کار خیلی بدی بود
یهو یه فکر به ذهنم رسید که بهش زنگ بزنم از این فکر ذوق کردم تو همون یک دقیقه دلم براش بی تاب شد گوشی همراهم رو که خیلی کم می رفتم سراغش رو از روی پاتختی برداشتم وزدم رو مخاطب آریا عاشق اسم آریا بودم اسم خیلی قشنگی داشت با صدای بوق لبمو گاز گرفتم من کی زنگ زدم به آریا
- الوووو...الو...
آب دهنمو قورت دادم وآروم گفتم : سلام
آریا:سلام ....شما ؟!
- منو نشناختی ؟
آریا خیلی جدی گفت : باید بشناسم
نمی دونم چرا یهو شیطنت کردم وگفتم : حالا منو فراموش کردی
سکوت کرد بعد گفت : صدات آشناست ...گلین تویی
- نه گیسوه ام
آریا : خوبی گیسو حالت بهتره
- خوبم
آریا: شیطنت برای بچه ها خوب نیست
- من بچه نیستم
قلبم داشت میومد تو دهنم
آروم خندید وگفت : بچه ای ...
- نیستم ...
چقدر خوشحال بودم یهو صداش عوض شده از لحن طلبکاری تغییر کرده بود به یه صدای مهربون آروم گفتم : کی برمی گردین
# پارت هفتادونه
گیسو :
- مرسی مامان مهربونم
مامان بالا سرم وایساد تا شیرموز رو کامل خوردم همه بهش می خندیدن مادر بود دیگه با لبخند نگاش کردم وگفتم : قربونت برم خیلی بهتون زحمت میدم
گلین با دلخوری گفت : پس من چی
چون کنارم نشسته بود گفتم : قربون تو برم خواهری تو بهترین خواهر دنیایی ...تو که اینقدره خوبی کمکم کن برم حموم دلم یه وان پر آب داغ میخواد
مامان : پس زود برید وکاراتون رو انجام بدیدوبیاید نهار
گلین : چشم ولی فکر نکنم گیسو تا وقت شام از وان وآب گرم دل بکنه
گلین کمکم کرد ورفتیم طرف پله ها بهش گفتم می تونم خودم راه برم دیگه راحت می تونستم به عصا راه برم رفتیم بالا ومن رفتم اتاقم گلینم رفت که لباس هاش رو عوض کنه نشستم لبه ای تخت ونفس راحتی کشیدم اتل پام رو باز کردم ولباسم رو زدم بالا وای چقدر پام زشت شده بود با افسوس نگاش می کردم یعنی پام مثله گذشته می شد
- به چی اینجوری زل زدی ؟
برگشتم وگلین رو نگاه کردم وگفتم : پام رو ببین چقدر زشت شده
خندید وگفت : کلی مونده تاپای تو پا بشه بعد از آتل وعصا زدن باید بری فیزیوتراپی ...
بی حوصله گفتم : خسته شدم دیگه گلین ...اوووف
گلین اومد کنارم نشست وبا مهربونی گفت : خواهر عزیزم چیزی نمونده دیگه شاید دوسه هفته طول بکشه
بی حوصله گفتم : منو ببر حموم
با کمک گلین رفتم حموم حالم که خوب نشد بدترم شد بعد از حمام تو اتاقم موندم وگلین برام نهار آورد خیلی کم خوردم ورو تختم دراز کشیدم وکتاب آریا رو برداشتم دلم میخواست تو کتابش یه چیزی بنویسم ولی اونوقت امانت دار بدی می شدم کاش می شد برم اتاقش ویه دونه کتاب دسگه برمی داشتم کتابی که خونده بودم رو گذاشتم رو پاتختی کنار تختم یکم فکر کردم بدون اجازه وارد شدن تو اتاق آریا کار خیلی بدی بود
یهو یه فکر به ذهنم رسید که بهش زنگ بزنم از این فکر ذوق کردم تو همون یک دقیقه دلم براش بی تاب شد گوشی همراهم رو که خیلی کم می رفتم سراغش رو از روی پاتختی برداشتم وزدم رو مخاطب آریا عاشق اسم آریا بودم اسم خیلی قشنگی داشت با صدای بوق لبمو گاز گرفتم من کی زنگ زدم به آریا
- الوووو...الو...
آب دهنمو قورت دادم وآروم گفتم : سلام
آریا:سلام ....شما ؟!
- منو نشناختی ؟
آریا خیلی جدی گفت : باید بشناسم
نمی دونم چرا یهو شیطنت کردم وگفتم : حالا منو فراموش کردی
سکوت کرد بعد گفت : صدات آشناست ...گلین تویی
- نه گیسوه ام
آریا : خوبی گیسو حالت بهتره
- خوبم
آریا: شیطنت برای بچه ها خوب نیست
- من بچه نیستم
قلبم داشت میومد تو دهنم
آروم خندید وگفت : بچه ای ...
- نیستم ...
چقدر خوشحال بودم یهو صداش عوض شده از لحن طلبکاری تغییر کرده بود به یه صدای مهربون آروم گفتم : کی برمی گردین
۲۴.۱k
۰۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.