🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت هشتادویک
گیسو:
عمو نگاهم می کرد ولی چیزی نمی گفت نشستم کنار بابا وگفتم : نمی دونستم کار بدی کردم
زن عمو با مهربونی گفت : چه کار بدی عزیزم بعدشم تو خودت از قبل به آریا گفتی
خانم جون اخم داشت وگفت : آریا حساسه خوشش نمیاد کسی بره تو اتاقش یا روتختش بخوابه
زن عمو گفت : اینجوری نیست خانم جون بچه ام خیلی هم مهربونه
از دست خانم جون ناراحت شدم وپشیمون شدم چرا رفتم تو اتاق آریا واصلا چرا اونجا خوابم برد
بابا که دید ناراحت شدم دستش رو دور شونه ام انداخت وگفت : وقتی آریا جان خودش اجازه داده جای ناراحتی نداره خانم جون
عمو لبخند زدوگفت : پسر منو به هیولا تشبیه کردی خانم جون
خانم جون اخم کرده بود نمی دونم چش شده بود؟!
گلین برای همه کیک وچای آورد
بی میل یکم کیک خوردم ویه قلپ چای وبلند شدم رفتم بالا تو اتاقم بغض داشتم ورفتم کنار پنجره وتو پنجره نشستم
با صدای در برنگشتم ببینم کیه
- گیسو دخترم
برگشتم زن عمو بود که با مهربونی گفت : عزیزم خانم جون خودش از چیزی ناراحت بود باور کن آریا اینجوری نیست که ازش حرف می زنن اون خیلی مهربونه فقط دیر جوشه
- من واقعا نمی دونم چی شد اونجا خوابیدم
لبخندی زدوگفت : اشکال نداره تو هم مثله خواهر کوچلوی آریا می مونی اون همیشه دوست داشت یه خواهر داشته باشه چه بهتر که تو خواهرش باشی
از حرف زن عمو جا خوردم ولی چیزی نگفتم با لبخندی دستی به موهام کشید وگفت : پس خودت رو ناراحت نکن هر وقت خواستی میتونی بری اتاق ..از همه مهمتر اون اجازه داده
- ببخشید زن عمو ...نمی خواستم اینجوری بشه
زن عمو لبخند زدوگفت : مهم نیست دیگه ...
به اتاقم نگاه سر سری انداخت وگفت : اتاقتم خیلی قشنگه مثله خودت عزیزم ...من برم دیگه
زن عمو که رفت نفس عمیقی کشیدم همه بهم یادآوری می کردن که از آریا فاصله بگیرم
# پارت هشتادویک
گیسو:
عمو نگاهم می کرد ولی چیزی نمی گفت نشستم کنار بابا وگفتم : نمی دونستم کار بدی کردم
زن عمو با مهربونی گفت : چه کار بدی عزیزم بعدشم تو خودت از قبل به آریا گفتی
خانم جون اخم داشت وگفت : آریا حساسه خوشش نمیاد کسی بره تو اتاقش یا روتختش بخوابه
زن عمو گفت : اینجوری نیست خانم جون بچه ام خیلی هم مهربونه
از دست خانم جون ناراحت شدم وپشیمون شدم چرا رفتم تو اتاق آریا واصلا چرا اونجا خوابم برد
بابا که دید ناراحت شدم دستش رو دور شونه ام انداخت وگفت : وقتی آریا جان خودش اجازه داده جای ناراحتی نداره خانم جون
عمو لبخند زدوگفت : پسر منو به هیولا تشبیه کردی خانم جون
خانم جون اخم کرده بود نمی دونم چش شده بود؟!
گلین برای همه کیک وچای آورد
بی میل یکم کیک خوردم ویه قلپ چای وبلند شدم رفتم بالا تو اتاقم بغض داشتم ورفتم کنار پنجره وتو پنجره نشستم
با صدای در برنگشتم ببینم کیه
- گیسو دخترم
برگشتم زن عمو بود که با مهربونی گفت : عزیزم خانم جون خودش از چیزی ناراحت بود باور کن آریا اینجوری نیست که ازش حرف می زنن اون خیلی مهربونه فقط دیر جوشه
- من واقعا نمی دونم چی شد اونجا خوابیدم
لبخندی زدوگفت : اشکال نداره تو هم مثله خواهر کوچلوی آریا می مونی اون همیشه دوست داشت یه خواهر داشته باشه چه بهتر که تو خواهرش باشی
از حرف زن عمو جا خوردم ولی چیزی نگفتم با لبخندی دستی به موهام کشید وگفت : پس خودت رو ناراحت نکن هر وقت خواستی میتونی بری اتاق ..از همه مهمتر اون اجازه داده
- ببخشید زن عمو ...نمی خواستم اینجوری بشه
زن عمو لبخند زدوگفت : مهم نیست دیگه ...
به اتاقم نگاه سر سری انداخت وگفت : اتاقتم خیلی قشنگه مثله خودت عزیزم ...من برم دیگه
زن عمو که رفت نفس عمیقی کشیدم همه بهم یادآوری می کردن که از آریا فاصله بگیرم
۲۱.۸k
۰۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.