کپشن یادتون نره بخونید تا آخر...
#کپشن یادتون نره بخونید تا آخر...
امشب کمی دلم گرفته است
کمی بیشتر از شبهای دیگر
انگار هوای شب هایم بی تو بودن را بیشتر از شبهای دیگر احساس می کند.
همه چیز ِ امشب چون شب های گذشته است. ستارگان چون دیروز های گذشته پلک هایشان را باز و بسته می کنند و ماهِ بی قرار لحظه های من،چون شب های دیروز،بی هیچ تازگی؛خسته و بی رمق از آدمهایی که حتی نگاهش هم نمی کنند،مغموم و ساکت بر آسمان تکیه زده است...
همه چیز چون چهارفصل بی هیچ تغییری پر از تکرار است است اما چشم های خستهی من قصه دیگری برای گفتن دارند.
امشب بی هیچ بهانهای دلم قهوهای در متروکه ترین نقطه شهر می خواهد که جز من و خدایم هیچ آدمی حتی نفس هم نکشد...
دلم میخواهد با چشمانم با خدا حرف بزنم آخر امشب زبانم از تلخی قهوه قفل شده است و دردهایم را فقط در چشمانم می توانی بیابی.
امشب شاید چون شب هایی که درگذشت پرسه میزنند نباشد، شاید چشمانم تلخ ترین قهوه باشد، شاید هوایی برای نفس کشیدن نباشد؛ اما امشب انگار جنسش فرق میکند . من امشب حرف نمیزنم،قلبم برای کسی جز خدا نمی تواندو با چشمانم به جای زبانم، قلبم ،دستانم، هوای دلگیرم قصه می گوید. امشب فقط می توانی پاییزی ترین قهوه سال را در چشمان من ببینی.
امشب می خواهم به یاد تو با چشمانم با خدا حرف بزنم،
میخواهم از قهوه های نخورده بگویم ا،ز تلخ ترین آدمهایی که باید باشند اما نیستند.
امشب هوا سخت طوفانیست باد بیهیچ ملایمتی می وزد اما هر کاری که بکنم آخر قصه به تو ختم می شود...)
امشب می خواهم بگویم که بی تو زندگی می کنم
بی تو نفس میکشم
و بی تو زندگی را از سر میگیرم
اما این بزرگترین دروغ من است
دروغی که خدا از شنیدنش تعجب نمی کند ،
چشمانش از حدقه بیرون نمی زند،
و فقط سکوت می کند.
او میداند که دروغ ما آدم ها در چنین شبی
معمولی تر از حقیقت های پنهانیست.
نویسنده:سارا_د #sara_d #mostan_d
#عکس_نوشته #BEAUTIFUL #خاص #عکس_نوشته_عاشقانه #نوشته_عاشقانه #زیبا
امشب کمی دلم گرفته است
کمی بیشتر از شبهای دیگر
انگار هوای شب هایم بی تو بودن را بیشتر از شبهای دیگر احساس می کند.
همه چیز ِ امشب چون شب های گذشته است. ستارگان چون دیروز های گذشته پلک هایشان را باز و بسته می کنند و ماهِ بی قرار لحظه های من،چون شب های دیروز،بی هیچ تازگی؛خسته و بی رمق از آدمهایی که حتی نگاهش هم نمی کنند،مغموم و ساکت بر آسمان تکیه زده است...
همه چیز چون چهارفصل بی هیچ تغییری پر از تکرار است است اما چشم های خستهی من قصه دیگری برای گفتن دارند.
امشب بی هیچ بهانهای دلم قهوهای در متروکه ترین نقطه شهر می خواهد که جز من و خدایم هیچ آدمی حتی نفس هم نکشد...
دلم میخواهد با چشمانم با خدا حرف بزنم آخر امشب زبانم از تلخی قهوه قفل شده است و دردهایم را فقط در چشمانم می توانی بیابی.
امشب شاید چون شب هایی که درگذشت پرسه میزنند نباشد، شاید چشمانم تلخ ترین قهوه باشد، شاید هوایی برای نفس کشیدن نباشد؛ اما امشب انگار جنسش فرق میکند . من امشب حرف نمیزنم،قلبم برای کسی جز خدا نمی تواندو با چشمانم به جای زبانم، قلبم ،دستانم، هوای دلگیرم قصه می گوید. امشب فقط می توانی پاییزی ترین قهوه سال را در چشمان من ببینی.
امشب می خواهم به یاد تو با چشمانم با خدا حرف بزنم،
میخواهم از قهوه های نخورده بگویم ا،ز تلخ ترین آدمهایی که باید باشند اما نیستند.
امشب هوا سخت طوفانیست باد بیهیچ ملایمتی می وزد اما هر کاری که بکنم آخر قصه به تو ختم می شود...)
امشب می خواهم بگویم که بی تو زندگی می کنم
بی تو نفس میکشم
و بی تو زندگی را از سر میگیرم
اما این بزرگترین دروغ من است
دروغی که خدا از شنیدنش تعجب نمی کند ،
چشمانش از حدقه بیرون نمی زند،
و فقط سکوت می کند.
او میداند که دروغ ما آدم ها در چنین شبی
معمولی تر از حقیقت های پنهانیست.
نویسنده:سارا_د #sara_d #mostan_d
#عکس_نوشته #BEAUTIFUL #خاص #عکس_نوشته_عاشقانه #نوشته_عاشقانه #زیبا
۷۷.۲k
۰۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.