🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت255
#جلد_دوم
حضور راحیل توی خونه خیلی برای همه ی ما خوب شده بود.
اصلا این دختر انرژیه مثبتی داشت که ناخوداگاه حال ادم و خوب میکرد
مونس دیگه دلتنگی نمیکرد برای پدرش و راحیل شده بود دوای درموندگیه من در مقابل سوالای بی پایان دخترم.
روی تخت دراز کشیده بودم و دستم وروی شکمم گذاشته بودم.
حس اینکه پسرم الان توی وجودمه واقعا برام خوشایند بود.
چقدر حرف شنیده بودم چقدر درد کشیده بودم و حسرت خورده بودم
و حتی عشقم و بخاطر اینکه پسری داشته باشم از دست داده بودم
رسیدن به ارزوم توی این موقعیت برام باور نکردنی بود.
درست وقتی که از اهورا دور شده بودم به ارزوم رسیدم!
با صدای زنگ گوشیه راحیل که توی اتاق من بود گوشی رو دست گرفتم و با دیدن اسم اهورا چیزی توی وجودم به غلیان افتاد
چیزی وادارم میکرد که جواب بدم و صداش و بشنوم.
با تردید و ترس تماس وصل کردم سکوت کردم و صدای اون گوشم و نوازش کرد
_کجایی راحیل جلوی خونتم خیلی حالم بد بود اون زنه کیمیا بدجوری روی اعصابم بود و از تونه زدم بیرون گفتم بیام پیشت کمی حرف بزنیم شاید تونستم ارومبشم اما نیستی!
دلم براش کباب شد چقدر تنها بود که برای اروم شدن سراغ راحیل میرفت.
سریع قطع کردم و با صدای بلند شرکع کردم به گریه
از صدای گریه ام راحیل سراسیمه خودش و به اتاق رسوند و نگران کنارم نشست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت255
#جلد_دوم
حضور راحیل توی خونه خیلی برای همه ی ما خوب شده بود.
اصلا این دختر انرژیه مثبتی داشت که ناخوداگاه حال ادم و خوب میکرد
مونس دیگه دلتنگی نمیکرد برای پدرش و راحیل شده بود دوای درموندگیه من در مقابل سوالای بی پایان دخترم.
روی تخت دراز کشیده بودم و دستم وروی شکمم گذاشته بودم.
حس اینکه پسرم الان توی وجودمه واقعا برام خوشایند بود.
چقدر حرف شنیده بودم چقدر درد کشیده بودم و حسرت خورده بودم
و حتی عشقم و بخاطر اینکه پسری داشته باشم از دست داده بودم
رسیدن به ارزوم توی این موقعیت برام باور نکردنی بود.
درست وقتی که از اهورا دور شده بودم به ارزوم رسیدم!
با صدای زنگ گوشیه راحیل که توی اتاق من بود گوشی رو دست گرفتم و با دیدن اسم اهورا چیزی توی وجودم به غلیان افتاد
چیزی وادارم میکرد که جواب بدم و صداش و بشنوم.
با تردید و ترس تماس وصل کردم سکوت کردم و صدای اون گوشم و نوازش کرد
_کجایی راحیل جلوی خونتم خیلی حالم بد بود اون زنه کیمیا بدجوری روی اعصابم بود و از تونه زدم بیرون گفتم بیام پیشت کمی حرف بزنیم شاید تونستم ارومبشم اما نیستی!
دلم براش کباب شد چقدر تنها بود که برای اروم شدن سراغ راحیل میرفت.
سریع قطع کردم و با صدای بلند شرکع کردم به گریه
از صدای گریه ام راحیل سراسیمه خودش و به اتاق رسوند و نگران کنارم نشست
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۵.۶k
۰۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.