🌼گیسوی شب🌼
🌼گیسوی شب🌼
# پارت نودویک ...
آریا :
نمیخواستم ونمی تونستم بپذیرم که گیسو به من حسی داشته باشه اون خیلی بچه بود اعتراف می کردم می تونستم به گلین حسی داشته باشم ولی گیسو نه چون فاصله سنی ما خیلی زیاد بود واحمقانه بود بخوام بهش حسی پیدا کنم اصلا بقیه چی فکر می کردن این خودخواهی بود
شاید اگه گیسو هم می فهمید که این حس اشتباه هیچ وقت به من حسی پیدا نمی کرد
- تق تق سلام بر آریای آریایی
برگشتم طرف در وگفتم : کی گفت بیای تو
خندید واومد بالای سرم وگفت : هنوز که خوابی تنبل
- بیدارم فقط یکم احساس کسالت دارم
یاشار اخمی کردوگفت : پاشو حتما گرسنته منم اومدم اینجا صبحانه بخورم
بی حوصله نشستم یاشار خندید وگفت: ژولیده اتم بامزه اس آریا
لبخند کمرنگی زدم وگفتم : لطف داری
از تخت اومدم پایین گرمکنم رو روی تیشرتم پوشیدم
یاشار: خوبی ؟
نگاش کردم وگفتم : خوبم
متعجب نگام می کرد توجه نکردم واز اتاقم رفتم بیرون ورفتم دسشویی تو آینه خودم دیدم جا خوردم موهای ژولیده وبهم ریخته چشای قرمز وباد کرده دیشب اصلا نتونستم بخوابم کارامو انجام دادم وبه عادت همیشه با دستای خیس موهام حالت دادم واز دسشویی اومدم بیرون یاشار پشت دروایساده بود نگاش کردم وگفتم : چیزی شده ؟
لبخند کمرنگی زد وگفت : نه فقط یه جوری هستی نکنه با عمو دعوات شده
- نه بی خوابی کشیدم مهم نیست
با هم دیگه رفتیم تو سالن همه دور میز صبحانه حاضر بودن بجز گیسو نفس راحتی کشیدم منو یاشارم نشستیم پشت میز به همه سلام وصبح بخیر دادم زن عمو برامون چای آورد وخودشم نشست وگفت : گلین گیسو بیدار نشد
گلین : چرا گفت گشنم نیس
زن عمو اخم کردوگفت : دیشبم چیزی نخورده فرید گیسو داره منو اذیت می کنه
یاشا : خوب حتما ناراحته
همه نگاش کردن که با آرامش داشت صبحانه اش رو میل می کرد
آقا جون : آره ...یاشار راست میگه همش تو خونه اس افسرده شده بچه ام
خانم جون : هوا که خوبه نهار بریم کنار رودخونه حال هواشم عوض میشه
یاشار : فکر خوبیه
زن عمو : گلین پاشو خواهرت رو بیار پایین بهش بگو میریم بیرون حتما خوشحال میشه
گلین : مامان من هر کاری کردم نیومد خوبه خودتون برید مامان تا بیاد
زن عمو بلند شد ورفت
- چرا چیزی نمیخوری ؟
برگشتم وخانم جون رو نگاه کردم وگفتم : میخورم
به بشقاب اشاره ای کردوگفت : نمی بینم
برای اینکه سوال جوابم نکنه یه لقمه کوچیک گرفتم ومشغول جویدن شدم یکم از چای ام رو خوردم گلوم بدجوری خشک بود ولقمه توش مونده بود
- به به دختر دایی جان بهتری انشالله
با صدای یاشار که این حرف رو زد سرمو بلند کردم گیسو همراه زن عمو اومده بود زن عمو کمکش کرد نشست پشت میز سرشو پایین انداخته بود زن عمو براش بشقاب صبحانه اش رو پر کرد وگفت : بخور جون بگیری ...حق داره
# پارت نودویک ...
آریا :
نمیخواستم ونمی تونستم بپذیرم که گیسو به من حسی داشته باشه اون خیلی بچه بود اعتراف می کردم می تونستم به گلین حسی داشته باشم ولی گیسو نه چون فاصله سنی ما خیلی زیاد بود واحمقانه بود بخوام بهش حسی پیدا کنم اصلا بقیه چی فکر می کردن این خودخواهی بود
شاید اگه گیسو هم می فهمید که این حس اشتباه هیچ وقت به من حسی پیدا نمی کرد
- تق تق سلام بر آریای آریایی
برگشتم طرف در وگفتم : کی گفت بیای تو
خندید واومد بالای سرم وگفت : هنوز که خوابی تنبل
- بیدارم فقط یکم احساس کسالت دارم
یاشار اخمی کردوگفت : پاشو حتما گرسنته منم اومدم اینجا صبحانه بخورم
بی حوصله نشستم یاشار خندید وگفت: ژولیده اتم بامزه اس آریا
لبخند کمرنگی زدم وگفتم : لطف داری
از تخت اومدم پایین گرمکنم رو روی تیشرتم پوشیدم
یاشار: خوبی ؟
نگاش کردم وگفتم : خوبم
متعجب نگام می کرد توجه نکردم واز اتاقم رفتم بیرون ورفتم دسشویی تو آینه خودم دیدم جا خوردم موهای ژولیده وبهم ریخته چشای قرمز وباد کرده دیشب اصلا نتونستم بخوابم کارامو انجام دادم وبه عادت همیشه با دستای خیس موهام حالت دادم واز دسشویی اومدم بیرون یاشار پشت دروایساده بود نگاش کردم وگفتم : چیزی شده ؟
لبخند کمرنگی زد وگفت : نه فقط یه جوری هستی نکنه با عمو دعوات شده
- نه بی خوابی کشیدم مهم نیست
با هم دیگه رفتیم تو سالن همه دور میز صبحانه حاضر بودن بجز گیسو نفس راحتی کشیدم منو یاشارم نشستیم پشت میز به همه سلام وصبح بخیر دادم زن عمو برامون چای آورد وخودشم نشست وگفت : گلین گیسو بیدار نشد
گلین : چرا گفت گشنم نیس
زن عمو اخم کردوگفت : دیشبم چیزی نخورده فرید گیسو داره منو اذیت می کنه
یاشا : خوب حتما ناراحته
همه نگاش کردن که با آرامش داشت صبحانه اش رو میل می کرد
آقا جون : آره ...یاشار راست میگه همش تو خونه اس افسرده شده بچه ام
خانم جون : هوا که خوبه نهار بریم کنار رودخونه حال هواشم عوض میشه
یاشار : فکر خوبیه
زن عمو : گلین پاشو خواهرت رو بیار پایین بهش بگو میریم بیرون حتما خوشحال میشه
گلین : مامان من هر کاری کردم نیومد خوبه خودتون برید مامان تا بیاد
زن عمو بلند شد ورفت
- چرا چیزی نمیخوری ؟
برگشتم وخانم جون رو نگاه کردم وگفتم : میخورم
به بشقاب اشاره ای کردوگفت : نمی بینم
برای اینکه سوال جوابم نکنه یه لقمه کوچیک گرفتم ومشغول جویدن شدم یکم از چای ام رو خوردم گلوم بدجوری خشک بود ولقمه توش مونده بود
- به به دختر دایی جان بهتری انشالله
با صدای یاشار که این حرف رو زد سرمو بلند کردم گیسو همراه زن عمو اومده بود زن عمو کمکش کرد نشست پشت میز سرشو پایین انداخته بود زن عمو براش بشقاب صبحانه اش رو پر کرد وگفت : بخور جون بگیری ...حق داره
۲۸.۲k
۰۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.