پارت اول
#پارت_اول
ای بابا امروز قرار بود بازم سورن بیاد دلم نمیخواد باهاش چشم تو چشم شم دلیل کاراشو نمیدونم یه روز خوبه یه روز بده همچی خودشو میگیره پسره مغرور همه از خداشونه نظر منو جلب کنن باهام ازدواج کنن جای بابام رو بگیرن اونوقت این آقا همچین خودشو میگیره کسی ببینه فکر میکنه کیه حالا البته خب معلومه اونم بهم بی میل نیست ولی نخیررررر آقا غرورش براش مهم تره اه خدایا نمیدونم چه حسیه بهش دارم از یه طرف دلم میخواد همیشه پیشم باشه از یه طرفم وقتی پیششم استرس میگیرم و قلبم تالاپ تولوپ میزنه
بیخیال این حرفا دلم براش تنگ شده بود هیییی خدا چی میشه یه بهونه بهم بدی برم ببینمش اهان یافتم رفتم در کمد و باز کردم و با وسواس یه مانتو و شلوار شیک از توش بیرون کشیدم لباسامو پوشیدم و رفتم جلو آینه و یه یکم کرم پودر و بعدشم یه رژلب مات زدمو د برو که رفتیم خیلی متین و آروم از پله ها رفتم پایین
هامون(بابام)-کجا دخترم
-میخوام برم خرید البته اگه اجازه بدید
هامون-آره اما میدونی که نمی تونی تنها بری با سورن برو اون میبرتت بعدشم برت میگردونه
ایول همونی شد که میخواستم یه نگاه به سورن انداختم نگاه تو رو خدا پسره مغرور انگار از دماغ فیل افتاده با اون اخماش
-چشم بابا جونم
با هم رفتیم پایین یعنی البته اون جلو میرفت منم عین جوجه اردک دنبالش رسیدیم به ماشین برای اینکه حرصش رو در بیارم رفتم صندلی عقب نشستم
سورن-آرتیمیس خانوم بنده راننده شخصیتون نیستم که عقب میشینید
-صنم نزدیکیم باهام نداری که بیام جلو بشینم
یوهاهه کم اوردی حقته به من میگن آرتیمیس عمرا اگه کم بیارم
براش زبون در اوردم که از تو آینه دیدم اه پسره غد سر تکون میده برا من سر اینکارش یه زبون دیگه در اوردم یعنی از خنده قرمز شده بودا سرشو انداخته بود پایین و فقط شونش تکون میخورد ای حرصم گرفت با حرص گفتم
-حالا اگه خندتون تموم شده سرتونو بیارین بالا تا تصادف نکردیم
اونم بالاخره سرشو اورد بالا ولی چشماش هنو میخندید
ای رو اب بخندی ایشالله
بعدشم با حرص رومو برگردوندم و به بیرون نگاه کردم
کل تهرانو زیر پامون گذاشتیم از سر لجش
وقتی برگشتیم پیاده شدم و رفتم تو معلوم نبود دوباره با بابام کجا داشتن میرفتن اصلا به من چه اون کجا میره
نشستم رو تخت اه خیلی خسته شده بودم اخه دختره عاقل تو اومدی حرص سورن رو در بیاری پاهای خودت تاول زد ماشالله کلاسم هم اجازه نمیداد کفش اسپرت بپوشم با کفش پاشنه بلند اونقدر راه رفتم که خدا میدونه سورن هم انگار نه انگار ککشم نگزید
اونقدر خسته بودم بشمر سه خوابم برد
با صدای نازنین خانوم مستخدم خونمون از خواب بیدار شدم
نازنین-خانوم پاشین شب شد موقع شامه اقا گفتن بیام صداتون کنم...
ای بابا امروز قرار بود بازم سورن بیاد دلم نمیخواد باهاش چشم تو چشم شم دلیل کاراشو نمیدونم یه روز خوبه یه روز بده همچی خودشو میگیره پسره مغرور همه از خداشونه نظر منو جلب کنن باهام ازدواج کنن جای بابام رو بگیرن اونوقت این آقا همچین خودشو میگیره کسی ببینه فکر میکنه کیه حالا البته خب معلومه اونم بهم بی میل نیست ولی نخیررررر آقا غرورش براش مهم تره اه خدایا نمیدونم چه حسیه بهش دارم از یه طرف دلم میخواد همیشه پیشم باشه از یه طرفم وقتی پیششم استرس میگیرم و قلبم تالاپ تولوپ میزنه
بیخیال این حرفا دلم براش تنگ شده بود هیییی خدا چی میشه یه بهونه بهم بدی برم ببینمش اهان یافتم رفتم در کمد و باز کردم و با وسواس یه مانتو و شلوار شیک از توش بیرون کشیدم لباسامو پوشیدم و رفتم جلو آینه و یه یکم کرم پودر و بعدشم یه رژلب مات زدمو د برو که رفتیم خیلی متین و آروم از پله ها رفتم پایین
هامون(بابام)-کجا دخترم
-میخوام برم خرید البته اگه اجازه بدید
هامون-آره اما میدونی که نمی تونی تنها بری با سورن برو اون میبرتت بعدشم برت میگردونه
ایول همونی شد که میخواستم یه نگاه به سورن انداختم نگاه تو رو خدا پسره مغرور انگار از دماغ فیل افتاده با اون اخماش
-چشم بابا جونم
با هم رفتیم پایین یعنی البته اون جلو میرفت منم عین جوجه اردک دنبالش رسیدیم به ماشین برای اینکه حرصش رو در بیارم رفتم صندلی عقب نشستم
سورن-آرتیمیس خانوم بنده راننده شخصیتون نیستم که عقب میشینید
-صنم نزدیکیم باهام نداری که بیام جلو بشینم
یوهاهه کم اوردی حقته به من میگن آرتیمیس عمرا اگه کم بیارم
براش زبون در اوردم که از تو آینه دیدم اه پسره غد سر تکون میده برا من سر اینکارش یه زبون دیگه در اوردم یعنی از خنده قرمز شده بودا سرشو انداخته بود پایین و فقط شونش تکون میخورد ای حرصم گرفت با حرص گفتم
-حالا اگه خندتون تموم شده سرتونو بیارین بالا تا تصادف نکردیم
اونم بالاخره سرشو اورد بالا ولی چشماش هنو میخندید
ای رو اب بخندی ایشالله
بعدشم با حرص رومو برگردوندم و به بیرون نگاه کردم
کل تهرانو زیر پامون گذاشتیم از سر لجش
وقتی برگشتیم پیاده شدم و رفتم تو معلوم نبود دوباره با بابام کجا داشتن میرفتن اصلا به من چه اون کجا میره
نشستم رو تخت اه خیلی خسته شده بودم اخه دختره عاقل تو اومدی حرص سورن رو در بیاری پاهای خودت تاول زد ماشالله کلاسم هم اجازه نمیداد کفش اسپرت بپوشم با کفش پاشنه بلند اونقدر راه رفتم که خدا میدونه سورن هم انگار نه انگار ککشم نگزید
اونقدر خسته بودم بشمر سه خوابم برد
با صدای نازنین خانوم مستخدم خونمون از خواب بیدار شدم
نازنین-خانوم پاشین شب شد موقع شامه اقا گفتن بیام صداتون کنم...
۷.۷k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.