پارت سوم
#پارت_سوم
زنگ فراز زدم دیگه تا الان باید پیداش میشد خیلی دیر کرده منتظر بودم بوق بخوره یا موبایل رو برداره اما
[دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد]
اه لعنتی خیلی نگران بودم حس میکردم که داره یه اتفاق هایی میوفته ترس و استرس مثه خوره افتاده بود به جونم به طوری که اجازه نمیداد از عروسی لذت ببرم نمیدونم چحوری عروسی تموم شد و رفتیم خونه.
ساعت۴ صبح بود اما هنوز هیچ خبری ازشون نشده بود...
عمه فاطمه-سورن تو چیکار کردی
با ترس از جام بلند شدمو از اتاقم خارج شدم
-اینجا چخبره
عمه فاطمه-هیچی خان داداشت کار خودشو کرد هامون رو کشت
-چی داداش تو چیکار کردی
سورن-من واقعا نمیدونم شماها چتون شده خوبه میدونید ما از همون اول برای همین کار وارد این بازی مسخره شدیم
راست میگفت دلیل این همه شکه شدنمون چیه ما از همون اول هم برای همین وارد این کار شدیم...
*آرتیمیس*
اونقدر شکه بودم که حتی نمیتونستم گریه کنم سورن چرا همچین کاری کردی اخه بابای من چیکارت کرده بود و تمام وسایل اتاقم رو بهم ریختم به آخرین عطر خیره شدم که
*چهار سال پیش*
سورن-دستم شکست هاااا چخبرته ای بابا
-هیس بزار خریدمو بکنم اینقدر غر نزن
سورن-هنوز تموم نشده
-اومممم وایسا فکر کنم
همون طور که تو فکر بودم که دیگه چی میخواستم که سورن بدون توجه به من وارد مغازه شد دنبالش رفتم
-اینا ادکلن های زنونه هستنااااااااااا
سورن-میدونم مگه کی گفت میخوام برای خودم بگیرم
-برای کی میخوای بخری
سورن-برای دوست دخترم میگیرم بیا ببین تو دختری از کدومش بیشتر خوشت میاد که همونو براش بخریم
با حرص و عصبانیت گفتم-به من چه دوست دختر توعه از من میپرسی سلیقه اش چیه
سورن با خنده گفت-خیلی خب بابا تو منو نخور نمیخواد نظر بدی حالا چرا حرص میخوری
برای اینکه لجش رو در بیارم یه عطر خیلی خوش بو و زیباش رو که پیش خودم هم خیلی خوب بود رو گفتم و بعد از اون بدون توجه بهش از مغازه خارج شدم
سورن-چرا اینقدر حرص میخوری اگه نمی خواستی نظر نمیدادی
-من از این حرص نمیخورم
یه نگاهی بهم انداخت یعنی خر خودتی اما گفت-من که هم خیلی خسته شدم و هم حسابی گشنمه موافقی بریم یه چیزی بخوریم
منم که منتظر همین حرف بودم گفتم-خیلی خب برو وسایل رو تو ماشین بزار
تو حال و هوای خودم بودم که سورن یه جعبه خوشگل رو گذاشت رو میز و هلش داد طرف من
-این چیه
سورن-هدیه
-خودم میدونم هدیه است برای کیه
سورن-برای تو
-به چ مناسبتی اون وقت
سورن-نمی دونستم کادو دادن مناسبت یا روز خاصی داشته باشه
بازش کردم که اون عطری رو که تو مغازه انتخاب کرده بودم رو دیدم
با خنده گفتم-خیلی بدی سورن
************
عطر رو با قدرت به آینه کوبیدم و زیر لب گفتم-ازت متنفرم سورن ای کاش هیچ وقت وارد زندگیم نمیشدی
زنگ فراز زدم دیگه تا الان باید پیداش میشد خیلی دیر کرده منتظر بودم بوق بخوره یا موبایل رو برداره اما
[دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد]
اه لعنتی خیلی نگران بودم حس میکردم که داره یه اتفاق هایی میوفته ترس و استرس مثه خوره افتاده بود به جونم به طوری که اجازه نمیداد از عروسی لذت ببرم نمیدونم چحوری عروسی تموم شد و رفتیم خونه.
ساعت۴ صبح بود اما هنوز هیچ خبری ازشون نشده بود...
عمه فاطمه-سورن تو چیکار کردی
با ترس از جام بلند شدمو از اتاقم خارج شدم
-اینجا چخبره
عمه فاطمه-هیچی خان داداشت کار خودشو کرد هامون رو کشت
-چی داداش تو چیکار کردی
سورن-من واقعا نمیدونم شماها چتون شده خوبه میدونید ما از همون اول برای همین کار وارد این بازی مسخره شدیم
راست میگفت دلیل این همه شکه شدنمون چیه ما از همون اول هم برای همین وارد این کار شدیم...
*آرتیمیس*
اونقدر شکه بودم که حتی نمیتونستم گریه کنم سورن چرا همچین کاری کردی اخه بابای من چیکارت کرده بود و تمام وسایل اتاقم رو بهم ریختم به آخرین عطر خیره شدم که
*چهار سال پیش*
سورن-دستم شکست هاااا چخبرته ای بابا
-هیس بزار خریدمو بکنم اینقدر غر نزن
سورن-هنوز تموم نشده
-اومممم وایسا فکر کنم
همون طور که تو فکر بودم که دیگه چی میخواستم که سورن بدون توجه به من وارد مغازه شد دنبالش رفتم
-اینا ادکلن های زنونه هستنااااااااااا
سورن-میدونم مگه کی گفت میخوام برای خودم بگیرم
-برای کی میخوای بخری
سورن-برای دوست دخترم میگیرم بیا ببین تو دختری از کدومش بیشتر خوشت میاد که همونو براش بخریم
با حرص و عصبانیت گفتم-به من چه دوست دختر توعه از من میپرسی سلیقه اش چیه
سورن با خنده گفت-خیلی خب بابا تو منو نخور نمیخواد نظر بدی حالا چرا حرص میخوری
برای اینکه لجش رو در بیارم یه عطر خیلی خوش بو و زیباش رو که پیش خودم هم خیلی خوب بود رو گفتم و بعد از اون بدون توجه بهش از مغازه خارج شدم
سورن-چرا اینقدر حرص میخوری اگه نمی خواستی نظر نمیدادی
-من از این حرص نمیخورم
یه نگاهی بهم انداخت یعنی خر خودتی اما گفت-من که هم خیلی خسته شدم و هم حسابی گشنمه موافقی بریم یه چیزی بخوریم
منم که منتظر همین حرف بودم گفتم-خیلی خب برو وسایل رو تو ماشین بزار
تو حال و هوای خودم بودم که سورن یه جعبه خوشگل رو گذاشت رو میز و هلش داد طرف من
-این چیه
سورن-هدیه
-خودم میدونم هدیه است برای کیه
سورن-برای تو
-به چ مناسبتی اون وقت
سورن-نمی دونستم کادو دادن مناسبت یا روز خاصی داشته باشه
بازش کردم که اون عطری رو که تو مغازه انتخاب کرده بودم رو دیدم
با خنده گفتم-خیلی بدی سورن
************
عطر رو با قدرت به آینه کوبیدم و زیر لب گفتم-ازت متنفرم سورن ای کاش هیچ وقت وارد زندگیم نمیشدی
۹.۲k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.