فصل سوم شروع شدددددددد
ذوق میکنی و به نشونه ی تایید سرتو تکون میدی پا میشه و بغلت میکنه
ته: دوستت دارم... حلقه رو میندازه دستت
هانا: کی عروسی میکنیم؟!
ته: هفته ی اینده
هانا: استرس دارم
ته: نداشته باش
میرین خونه و تصمیم میگیرن شام همه ی فامیلا رو دعوت کنین
شب میشه به سر و روت میرسی که صدای زنگ در به گوشت میاد
هانا: اومدننننن!
میری و به همه سلام میکنی و دست میدی
هانا: سلاممممم به همه
کوکی : سلام هانا جذاب شدی !
یه چشمک بهت میزنه
هانا: اوههه...خخ...ممنون
کاملیا : دخترم خوبی؟ حالت خوبه؟
هانا:اره مامان من خوبم
جیمین میاد و با چشمای پر از درد و خمارش نگاهت میکنه
جیمین: سلام...(با صدای خیلی اروم)
هانا: سلام... جیمینی حالت خوبه؟!
با دیدن سر و روش و چشم های پف کردش قلبت درد گرفت
هانا: جیمین... لطفا
جیمین یه خمار نگات میکنه و رد میشه میره جلو در خشکت میزنه
ته: ... هانا حالت خوبه؟!
هانا: اره... بریم
میرین سفره رو حاضر میکنی همه نشسته بودن و میخوردن بجز جیمین...فقط سفره رو نگاه میکرد
از سفره پا میشی
هانا:از همه عذر میخوام
کاملیا :چیشد؟!
یه مشت اروم زدی به بازوی جیمین پاشد و اومد...در اتاق رو بستی
هانا: جیمین نمخوام اینجوری باشی نمیدونم چیکار کنم
شروع میکنی به گریه کردن
جیمین: گریه نکن... گریه نکن !!!
پاشو بریم من خوبم ببخشید که اینجوری کردم
هانا: مطمعنی؟!
جیمین: اره پاشو
لپشو میبوسی و ارایشتو تمیز میکنی و میرین
باز میشینین سر سفره
جیمین : خیلی ببخشید مارو
ته بحث رو شروع میکرد که در زنگ خورد
رفتی در رو باز کردی
یه زن غریبه
هانا:سلام شما؟!
ته: اون مامانمه ...
هانا: ببخشید ... من هانا نامزد تهیونگ
کاترین: اوه منم کاترین... خوشبختم
هانا: همچنین ... بفرمایین
میاد و میشینه
کاترین : کاملیا!
کاملیا: کاترین!
پامیشن و محکم همدیگرو بغل میکنن
کاملیا : دلم برات تنگ بود
کاترین : من بیشتر
کاترین:ببخشید فرصت نشد بهتون بگیم...ما خواهریم
ته:چی؟!
هانا: کاترین تو خاله ی منی؟
کاترین : اره
نظر فراموش نشه 😘💓
#bts #BTS
ته: دوستت دارم... حلقه رو میندازه دستت
هانا: کی عروسی میکنیم؟!
ته: هفته ی اینده
هانا: استرس دارم
ته: نداشته باش
میرین خونه و تصمیم میگیرن شام همه ی فامیلا رو دعوت کنین
شب میشه به سر و روت میرسی که صدای زنگ در به گوشت میاد
هانا: اومدننننن!
میری و به همه سلام میکنی و دست میدی
هانا: سلاممممم به همه
کوکی : سلام هانا جذاب شدی !
یه چشمک بهت میزنه
هانا: اوههه...خخ...ممنون
کاملیا : دخترم خوبی؟ حالت خوبه؟
هانا:اره مامان من خوبم
جیمین میاد و با چشمای پر از درد و خمارش نگاهت میکنه
جیمین: سلام...(با صدای خیلی اروم)
هانا: سلام... جیمینی حالت خوبه؟!
با دیدن سر و روش و چشم های پف کردش قلبت درد گرفت
هانا: جیمین... لطفا
جیمین یه خمار نگات میکنه و رد میشه میره جلو در خشکت میزنه
ته: ... هانا حالت خوبه؟!
هانا: اره... بریم
میرین سفره رو حاضر میکنی همه نشسته بودن و میخوردن بجز جیمین...فقط سفره رو نگاه میکرد
از سفره پا میشی
هانا:از همه عذر میخوام
کاملیا :چیشد؟!
یه مشت اروم زدی به بازوی جیمین پاشد و اومد...در اتاق رو بستی
هانا: جیمین نمخوام اینجوری باشی نمیدونم چیکار کنم
شروع میکنی به گریه کردن
جیمین: گریه نکن... گریه نکن !!!
پاشو بریم من خوبم ببخشید که اینجوری کردم
هانا: مطمعنی؟!
جیمین: اره پاشو
لپشو میبوسی و ارایشتو تمیز میکنی و میرین
باز میشینین سر سفره
جیمین : خیلی ببخشید مارو
ته بحث رو شروع میکرد که در زنگ خورد
رفتی در رو باز کردی
یه زن غریبه
هانا:سلام شما؟!
ته: اون مامانمه ...
هانا: ببخشید ... من هانا نامزد تهیونگ
کاترین: اوه منم کاترین... خوشبختم
هانا: همچنین ... بفرمایین
میاد و میشینه
کاترین : کاملیا!
کاملیا: کاترین!
پامیشن و محکم همدیگرو بغل میکنن
کاملیا : دلم برات تنگ بود
کاترین : من بیشتر
کاترین:ببخشید فرصت نشد بهتون بگیم...ما خواهریم
ته:چی؟!
هانا: کاترین تو خاله ی منی؟
کاترین : اره
نظر فراموش نشه 😘💓
#bts #BTS
۱۰۱.۰k
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.