پارت۱۰
پارت۱۰
*2 سال قبل*
(شایان)
این فصل از سال معمولا سرد تر از همیشست.ولی امشب جون میداد واسه قدم زدن.
خلوت بود.جز چراغ خیابونا نوری اونجا رو روشن نمیکرد.فکرم درگیر بود نمیدونستم قراره چی پیش بیادکه....صدای یه دختر باعث شد چند لحظه سر جام وایستم و گوش بدم.
-ولم کن عوضی...
-منو هول میدی زنیکه؟...
بعد صدای جیغی که از درد بلند شد.سریع به سمت صدا دوییدم.دو نفر دستاشو گرفته بودن و اون یکی با مشت افتاده بود به جونش و با تمام قدرت با صورتش ضربه میزد...همه ی وسایلای دختر کف خیابون پخش شده بود.داد زدم
-هوی چته؟ولش کن.
صورت دختر بی جون و خونی به یه طرف خم شد.
-به تو ربطی نداره برو رد کارت.
چند قدم به سمتش رفتم و گفتم
-ازت خواهش نکردم بچه.ولش کن.
مثلا میخوای چه...
قبل اینکه حرفی بزنه گلوشو گرفتم و محکم کوبیدم تو شکمش.از درد به خودش پیچیدو افتاد رو زمین.
دو نفر دیگه معلوم بود ترسیدن ولی یکیشون جرعت کرد و اومد سمتم.خواست با مشت به صورتم بزنه که خم شدم و از پشت دستاشو قفل کرد.نزدیک گوشش گفتم
-یا همین الان گورتونو گم میکنین یا دستاتو قلم میکنم.
با درد و خواهش گفت
-باشه باشه.ببخشید...میریم ولم کن.
هولش دادم وگفتم
-هری...
اونی که افتاده بود رو زمینو بلند کردن و تا تونستن دوییدن.دختره رو زمین افتاده بود و از سرش خون میومد.لباش و چشماش کبود شده بودن.
سریع رفتم کنارش.
-خانوم...خانوم صدامو میشنوین؟
لعنتی اون دور و برم کسی نبود...بیهوش شده بود.خیلی بد زده بودنش عوضیا.مجبور شدم بلندش کنم.تا جایی که ماشینو پارک کرده بودم بردمش و صندلی عقب گذاشتمش.
......
تا وقتی رسیدیم بیمارستان بهوش نیومد.ماشینو نگه داشتم.خواستم دوباره بلندش کنم که یه دفه چشماش تکون خورد و بعد باز شد.با دیدن من ترسید.خواست چیزی بگه ولی درد لباش که گوشش پاره شده بود اجازه نداد
گفتم
-نترسین.اومدیم بیمارستان.جاتون امنه.
چقدر چشماش قشنگ بود...
-میتونین راه برین؟
اروم سری تکون داد و از ماشین پیاده شد.معلوم بود سرش خیلی درد میکنه.
*2 سال قبل*
(شایان)
این فصل از سال معمولا سرد تر از همیشست.ولی امشب جون میداد واسه قدم زدن.
خلوت بود.جز چراغ خیابونا نوری اونجا رو روشن نمیکرد.فکرم درگیر بود نمیدونستم قراره چی پیش بیادکه....صدای یه دختر باعث شد چند لحظه سر جام وایستم و گوش بدم.
-ولم کن عوضی...
-منو هول میدی زنیکه؟...
بعد صدای جیغی که از درد بلند شد.سریع به سمت صدا دوییدم.دو نفر دستاشو گرفته بودن و اون یکی با مشت افتاده بود به جونش و با تمام قدرت با صورتش ضربه میزد...همه ی وسایلای دختر کف خیابون پخش شده بود.داد زدم
-هوی چته؟ولش کن.
صورت دختر بی جون و خونی به یه طرف خم شد.
-به تو ربطی نداره برو رد کارت.
چند قدم به سمتش رفتم و گفتم
-ازت خواهش نکردم بچه.ولش کن.
مثلا میخوای چه...
قبل اینکه حرفی بزنه گلوشو گرفتم و محکم کوبیدم تو شکمش.از درد به خودش پیچیدو افتاد رو زمین.
دو نفر دیگه معلوم بود ترسیدن ولی یکیشون جرعت کرد و اومد سمتم.خواست با مشت به صورتم بزنه که خم شدم و از پشت دستاشو قفل کرد.نزدیک گوشش گفتم
-یا همین الان گورتونو گم میکنین یا دستاتو قلم میکنم.
با درد و خواهش گفت
-باشه باشه.ببخشید...میریم ولم کن.
هولش دادم وگفتم
-هری...
اونی که افتاده بود رو زمینو بلند کردن و تا تونستن دوییدن.دختره رو زمین افتاده بود و از سرش خون میومد.لباش و چشماش کبود شده بودن.
سریع رفتم کنارش.
-خانوم...خانوم صدامو میشنوین؟
لعنتی اون دور و برم کسی نبود...بیهوش شده بود.خیلی بد زده بودنش عوضیا.مجبور شدم بلندش کنم.تا جایی که ماشینو پارک کرده بودم بردمش و صندلی عقب گذاشتمش.
......
تا وقتی رسیدیم بیمارستان بهوش نیومد.ماشینو نگه داشتم.خواستم دوباره بلندش کنم که یه دفه چشماش تکون خورد و بعد باز شد.با دیدن من ترسید.خواست چیزی بگه ولی درد لباش که گوشش پاره شده بود اجازه نداد
گفتم
-نترسین.اومدیم بیمارستان.جاتون امنه.
چقدر چشماش قشنگ بود...
-میتونین راه برین؟
اروم سری تکون داد و از ماشین پیاده شد.معلوم بود سرش خیلی درد میکنه.
۷.۵k
۰۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.