گفتم: بده ذكري كه دواي همه درد است
گفتم: بده ذكري كه دواي همه درد است
اعجاز نمايد همه جا....
گفت: حسين جان !
گفتم: كه رهي نيست مرا جانب معشوق
من با چه روم كرب و بلا.......
گفت: حسين جان !
گفتم: كه بگو ناب ترين ذكر خدا چيست؟
از روز ازل در دو سرا.....
گفت: حسين جان !
گفتم: كه خدا سخت غضب كرده چه گويم؟
تا آنكه شود باز رضا ..........
گفت: حسين جان !
گفتم: چه بود ذكر شهيدان كه ز رحمت
زهرا همه را كرده سوا....
گفت: حسين جان !
گفتم: چه كنم تا كه شوم اهل ولايت؟
تا آن كه رسم من به خدا..........
گفت: حسين جان !
گفتم: چه كنم وقت اجل، يار بيايد...
گيرد سر من بر روي پا...........
گفت: حسين جان !
گفتم: چگونه دل مهدي به كف آرم؟
هنگام سحر وقت دعا ............
گفت: حسين جان !
گفتم: چه بگويم كه خدا روز قيامت...
ما را بخرد با شهدا...............
گفت: حسين جان !
گفتم: ز لب زينب كبري چه شنيدي...
چون ديد ز تن راس جدا..........
گفت: حسين جان !
گفتم: كه سحر دختر دردانه چه ميگفت؟...
تا حاجت او گشت روا......
گفت: حسين جان !
اعجاز نمايد همه جا....
گفت: حسين جان !
گفتم: كه رهي نيست مرا جانب معشوق
من با چه روم كرب و بلا.......
گفت: حسين جان !
گفتم: كه بگو ناب ترين ذكر خدا چيست؟
از روز ازل در دو سرا.....
گفت: حسين جان !
گفتم: كه خدا سخت غضب كرده چه گويم؟
تا آنكه شود باز رضا ..........
گفت: حسين جان !
گفتم: چه بود ذكر شهيدان كه ز رحمت
زهرا همه را كرده سوا....
گفت: حسين جان !
گفتم: چه كنم تا كه شوم اهل ولايت؟
تا آن كه رسم من به خدا..........
گفت: حسين جان !
گفتم: چه كنم وقت اجل، يار بيايد...
گيرد سر من بر روي پا...........
گفت: حسين جان !
گفتم: چگونه دل مهدي به كف آرم؟
هنگام سحر وقت دعا ............
گفت: حسين جان !
گفتم: چه بگويم كه خدا روز قيامت...
ما را بخرد با شهدا...............
گفت: حسين جان !
گفتم: ز لب زينب كبري چه شنيدي...
چون ديد ز تن راس جدا..........
گفت: حسين جان !
گفتم: كه سحر دختر دردانه چه ميگفت؟...
تا حاجت او گشت روا......
گفت: حسين جان !
۹۶۶
۰۳ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.