رمان دیگه نیستم.
—-✿❀ نویسنده: فاطمله سادات هاشمی نسب ❀✿—-
—-✿❀ ژانر: پلیسی ❀✿—-
—-✿❀ تعداد صفحات: 322 ❀✿—-
—-✿❀ خلاصه ❀✿—-
در مورد دختری به نام آینه هست که به دلایلی از ایران رفته و وارد باندی در کره می شود و پس از بازگشت به ایران با اتفاقات بزرگی رو به رو می شود؛ البته باید گفت که آینه مبتلا به بیماری ام اس«m.s» می باشد .
—-✿❀ بخشی از رمان دیگه نیستم ❀✿—-
مثل قبل نبود! از سر شب که اون دختره ی نفهم اون حرف ها رو زد و جایی واسه دفاع کردن از خودم نذاشت همه من و به چشم دیگه ای می دیدند؛ حتی خانوادم، از مادرم خواستم بزاره برم خونه که گفت: حالا وقت برای خوش گذرونی هات هست و بعد چشم غره ای رفت و از پیشم دور شد. به سوی بدترین آدم عمرم رفتم همش زیر سر اون بود جلوش ایستادم و بهش با لحن دلخور گفتم:
– الان خوش حالی؟
– اوهوم.
– چرا؟
– چرا چی؟
با اخم بهش نگاه کردم که گفت:
– فکر کردی بعد از اینکه جواب اون همه عشقم رو اونطوری. . . اه لعنتی!
– طاها، به خدا خیلی نامردی، من هزار بار گفتم که اشتباه برداشت کردی؛ اما تو.
آهی کشیدم و نگام رو ازش گرفتم، فایده ای نداشت. کاری بود که شده بود و درست کردنش کار هر کسی نبود، همونطور که ازش رد می شدم گفت:
– یادت باشه، هیچ وقت نمی بخشمت.
با هام خیلی بد تا کرد! خیلی بی انصاف بود!
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%af%db%8c%da%af%d9%87-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1-%d9%88/
🔶نظرات خود را درسایت به اشتراک بگذارید🔶
🔷نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید🔷
—-✿❀ ژانر: پلیسی ❀✿—-
—-✿❀ تعداد صفحات: 322 ❀✿—-
—-✿❀ خلاصه ❀✿—-
در مورد دختری به نام آینه هست که به دلایلی از ایران رفته و وارد باندی در کره می شود و پس از بازگشت به ایران با اتفاقات بزرگی رو به رو می شود؛ البته باید گفت که آینه مبتلا به بیماری ام اس«m.s» می باشد .
—-✿❀ بخشی از رمان دیگه نیستم ❀✿—-
مثل قبل نبود! از سر شب که اون دختره ی نفهم اون حرف ها رو زد و جایی واسه دفاع کردن از خودم نذاشت همه من و به چشم دیگه ای می دیدند؛ حتی خانوادم، از مادرم خواستم بزاره برم خونه که گفت: حالا وقت برای خوش گذرونی هات هست و بعد چشم غره ای رفت و از پیشم دور شد. به سوی بدترین آدم عمرم رفتم همش زیر سر اون بود جلوش ایستادم و بهش با لحن دلخور گفتم:
– الان خوش حالی؟
– اوهوم.
– چرا؟
– چرا چی؟
با اخم بهش نگاه کردم که گفت:
– فکر کردی بعد از اینکه جواب اون همه عشقم رو اونطوری. . . اه لعنتی!
– طاها، به خدا خیلی نامردی، من هزار بار گفتم که اشتباه برداشت کردی؛ اما تو.
آهی کشیدم و نگام رو ازش گرفتم، فایده ای نداشت. کاری بود که شده بود و درست کردنش کار هر کسی نبود، همونطور که ازش رد می شدم گفت:
– یادت باشه، هیچ وقت نمی بخشمت.
با هام خیلی بد تا کرد! خیلی بی انصاف بود!
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%af%db%8c%da%af%d9%87-%d9%86%db%8c%d8%b3%d8%aa%d9%85-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1-%d9%88/
🔶نظرات خود را درسایت به اشتراک بگذارید🔶
🔷نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید🔷
۳.۰k
۱۳ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.