عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۱۰
رفتیم طبقه ی آخر . منو سانی یه لباس عروس یقه قایقی گرفتیم برا من سفیده برا سانی شیری . دانیال و ایلیا هم گن شلوار مشکی گرفتن با پیرهن مردونه ی هم رنگ لباس های ما . وقتی برگشتیم خونه شب شده بود بعد از خوردن شام با سانی رفتیم لباس هامون رو یه بار دیگه بپوشیم ، بعد از پوشیدن دوباره ی لباس ها ، سانی شب بخیر گفت و رفت . منم نشستم داشتم اینستا گردی می کردم که در باز شد .
سرم رو بالا گرفتم دیدم گودزیلاست، دوباره سرم رو پایین گرفتمو شروع کردک به گشتن تو اینستا . دانیال « میخوام ازت یه سوال بپرسم » مانلی« باش بپرس» دانیال « خوشحالی از اینکه داری با من ازدواج می کنی ؟؟» من که منتظر بود که این سوال رو بپرسه گفتم « آره ، از قیافم معلومه که خیلی خوشحالم . معلوم نیست که تو داداشت چه گندی بالا آوردین که باباتون دنبال زن می گرده. تو چی فک کردی ، من تموم آرزو هام بخاطر این شرط مسخره ی بابای تو نابود شده ، نمی دونم چرا بابام راضی شده که با تو ازدواج کنم اما اینو بدون که ۱ درصد هم از این ازدواج راضی نیستم » دانیال « من و داداشم هیچ گندی نزدیم فقط به خاطر ایلیا دارم تن به این ازدواج میدم چون ایلیا عاشق ساناز هستش و این رو به بابام گفته، بابام شرط گذاشته که یا دوتایی با هم ازدواج می کنید یا اصلا نمی کنید فقط به خاطر ایلیا هستش که دارم باهات ازدواج می کنم.»
پارت ۱۰
رفتیم طبقه ی آخر . منو سانی یه لباس عروس یقه قایقی گرفتیم برا من سفیده برا سانی شیری . دانیال و ایلیا هم گن شلوار مشکی گرفتن با پیرهن مردونه ی هم رنگ لباس های ما . وقتی برگشتیم خونه شب شده بود بعد از خوردن شام با سانی رفتیم لباس هامون رو یه بار دیگه بپوشیم ، بعد از پوشیدن دوباره ی لباس ها ، سانی شب بخیر گفت و رفت . منم نشستم داشتم اینستا گردی می کردم که در باز شد .
سرم رو بالا گرفتم دیدم گودزیلاست، دوباره سرم رو پایین گرفتمو شروع کردک به گشتن تو اینستا . دانیال « میخوام ازت یه سوال بپرسم » مانلی« باش بپرس» دانیال « خوشحالی از اینکه داری با من ازدواج می کنی ؟؟» من که منتظر بود که این سوال رو بپرسه گفتم « آره ، از قیافم معلومه که خیلی خوشحالم . معلوم نیست که تو داداشت چه گندی بالا آوردین که باباتون دنبال زن می گرده. تو چی فک کردی ، من تموم آرزو هام بخاطر این شرط مسخره ی بابای تو نابود شده ، نمی دونم چرا بابام راضی شده که با تو ازدواج کنم اما اینو بدون که ۱ درصد هم از این ازدواج راضی نیستم » دانیال « من و داداشم هیچ گندی نزدیم فقط به خاطر ایلیا دارم تن به این ازدواج میدم چون ایلیا عاشق ساناز هستش و این رو به بابام گفته، بابام شرط گذاشته که یا دوتایی با هم ازدواج می کنید یا اصلا نمی کنید فقط به خاطر ایلیا هستش که دارم باهات ازدواج می کنم.»
۱۱.۲k
۲۹ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.