عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۳۱
داشتیم با دانیال ناهار می خوردیم که تلفن خونه زنگ خورد.
حوصله نداشتم دنبال تلفن بگردم از روی بیس جواب دادم .
سانی « سلام ، مااااانلی برات یه خبر خوب دارم» مانلی « چیشده سانی؟؟» سانی « عشقم، پس فردا کنسرت امیر تتلو هستش اینو که خودتم می دونستی . مانلی رفتم از توی سایت بلیط گرفتم» یه چند لحظه هنگ کردم بعدش تازه فهمیدم که سانی چی گفت . مانلی « سااااااااااانی عاشقتم . خیلی گلی سانی» سانی « خب دیگه من برم به ایلیا خبر بدم » مانلی « باش عشقم، بابای» سانی « بابای». وقتی تلقن رو قطع کردم حضور دانیال رو پشت سرم حی کردم . دانیال « مانلی دوست داری بری کنسرت؟؟» مانلی « آره دانیال» دانیال « باش پس میریم» مانلی « وای دانیال چی بپوشم؟؟؟» دانیال « لباس 😁» مانلی « هر هر هر بامزه.
نمکت تموم نشه یه وقت » دانیال هیچی نگفت منم همین جوری که داشتم فک میکردم. یهو جیغ زدم « یافتم» دانیال یه نگاه بهم کرد و گفت « یعنی ادیسون وقتی برق رو کشف کرد جیغ نکشید یافتم اون وقت تو یه لباس پیدا کردی اینجوری جیغ می زنی.» مانلی« بیشین بینیم باو 😁» دانیال « حال چی می پوشی ؟» مانلی« یه هودی مشکی دارم که پشتش عکس سلطان رو داره با یه شلوار زاپ دار مشکی می پوشم یه کلاهم می زارم و تمام » دانیال « خب حالا من چی بپوشم؟؟» مانلی« گونی 😁»
پارت ۳۱
داشتیم با دانیال ناهار می خوردیم که تلفن خونه زنگ خورد.
حوصله نداشتم دنبال تلفن بگردم از روی بیس جواب دادم .
سانی « سلام ، مااااانلی برات یه خبر خوب دارم» مانلی « چیشده سانی؟؟» سانی « عشقم، پس فردا کنسرت امیر تتلو هستش اینو که خودتم می دونستی . مانلی رفتم از توی سایت بلیط گرفتم» یه چند لحظه هنگ کردم بعدش تازه فهمیدم که سانی چی گفت . مانلی « سااااااااااانی عاشقتم . خیلی گلی سانی» سانی « خب دیگه من برم به ایلیا خبر بدم » مانلی « باش عشقم، بابای» سانی « بابای». وقتی تلقن رو قطع کردم حضور دانیال رو پشت سرم حی کردم . دانیال « مانلی دوست داری بری کنسرت؟؟» مانلی « آره دانیال» دانیال « باش پس میریم» مانلی « وای دانیال چی بپوشم؟؟؟» دانیال « لباس 😁» مانلی « هر هر هر بامزه.
نمکت تموم نشه یه وقت » دانیال هیچی نگفت منم همین جوری که داشتم فک میکردم. یهو جیغ زدم « یافتم» دانیال یه نگاه بهم کرد و گفت « یعنی ادیسون وقتی برق رو کشف کرد جیغ نکشید یافتم اون وقت تو یه لباس پیدا کردی اینجوری جیغ می زنی.» مانلی« بیشین بینیم باو 😁» دانیال « حال چی می پوشی ؟» مانلی« یه هودی مشکی دارم که پشتش عکس سلطان رو داره با یه شلوار زاپ دار مشکی می پوشم یه کلاهم می زارم و تمام » دانیال « خب حالا من چی بپوشم؟؟» مانلی« گونی 😁»
۱۷.۰k
۰۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.