عشق اجباری
عشق اجباری
پارت ۳۴
# دانیال
از دیروز که مانلی رو دزدین ازش خبری ندارم دارم دیونه میشم . گوشیم زنگ خورد نفهمیدم که به کیارش چی گفتم فقط جمله ی آخرش توی ذهنم اکو میشد . « خب دیگه من باید برم قراره خانومت ازم پذیرایی کنه » اعصابم بهم ریخت شروع کردم به پرت کردن وسایل.
#مانلی
این مرتیکه چه زری زد من از اون پذیرایی کنم عمرا . کیارش « خب دیگه حاضر شو قراره خیلی بهمون خوش بگذره» مانلی « کیارش در خواب بیند پنبه دانه.» کیارش « اینجوریه صب کن و ببین. حامد بیا اینجا» (معذرت خواهی می کنم از تمام حامدا اسمی به ذهنم نرسید) در باز شد ، یا امامزاده پشم، این که شیش برابر دانیاله . حامد« بله آقا؟؟» کیارش « از خانوم آقا دانیال پذیرایی کن» حامد « چشم آقا» اولش نفهمیدم که میخواد چیکار کنه ولی بعدش شروع کرد به لگد زدن به من همین جوری که داشت منو میزد دیگه دنیا سیاه شد برام و هیچی نفهمیدم.
# دانیال
صدای گوشیم اومد از طرف کیارش یه فیلم برام فرستاده بود . باز کردم دیدم که یه نفر داره مانلی رو می زنه با هر آخی که مانلی می گفت قلبم درد میگرفت
پارت ۳۴
# دانیال
از دیروز که مانلی رو دزدین ازش خبری ندارم دارم دیونه میشم . گوشیم زنگ خورد نفهمیدم که به کیارش چی گفتم فقط جمله ی آخرش توی ذهنم اکو میشد . « خب دیگه من باید برم قراره خانومت ازم پذیرایی کنه » اعصابم بهم ریخت شروع کردم به پرت کردن وسایل.
#مانلی
این مرتیکه چه زری زد من از اون پذیرایی کنم عمرا . کیارش « خب دیگه حاضر شو قراره خیلی بهمون خوش بگذره» مانلی « کیارش در خواب بیند پنبه دانه.» کیارش « اینجوریه صب کن و ببین. حامد بیا اینجا» (معذرت خواهی می کنم از تمام حامدا اسمی به ذهنم نرسید) در باز شد ، یا امامزاده پشم، این که شیش برابر دانیاله . حامد« بله آقا؟؟» کیارش « از خانوم آقا دانیال پذیرایی کن» حامد « چشم آقا» اولش نفهمیدم که میخواد چیکار کنه ولی بعدش شروع کرد به لگد زدن به من همین جوری که داشت منو میزد دیگه دنیا سیاه شد برام و هیچی نفهمیدم.
# دانیال
صدای گوشیم اومد از طرف کیارش یه فیلم برام فرستاده بود . باز کردم دیدم که یه نفر داره مانلی رو می زنه با هر آخی که مانلی می گفت قلبم درد میگرفت
۱۱.۰k
۰۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.