داستان رو بخونید..
🍁🍁 داستانی آموزنده 🍁🍁
🍁در یکی از روستاهای ایتالیا، پسربچه ی شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هربار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی یکی از این میخ ها را به دیوار طویله بکوب. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
🍁 روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و گفت: بابا امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم. پدر به طویله رفت و به پسرش آفرین گفت و به او گفت: اما به سوراخ های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان ها می گذارند.
🍂🍂 پائولوکوئیلو 🍂🍂
🍁در یکی از روستاهای ایتالیا، پسربچه ی شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هربار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی یکی از این میخ ها را به دیوار طویله بکوب. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد.
🍁 روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و گفت: بابا امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون آوردم. پدر به طویله رفت و به پسرش آفرین گفت و به او گفت: اما به سوراخ های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان ها می گذارند.
🍂🍂 پائولوکوئیلو 🍂🍂
۲.۰k
۱۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.