پارت۲
#پارت۲
وقتی عاقد برای بار چهارم ازش پرسید چشماشو بست و بله رو باصدای خفه ای گفت... مطمئنا کمر به قتل خودش بسته بود...ما که نمیدونیم ولی گاهی ادما مجبورن خودشون رو قربانی کنن...قربانی کسانی که شاید هیچوقت متوجه فداکاری اون شخص نشن:)...داشتم میگفتم!...یا مثلا وقتی شوهرش حلقه رو دستش میکرد هیچ حس خاصی بهش دست نداد...نه دستش لرزید... نه لبخند از ته دلی زد...فقط به زمین خیره شده بود...و با صدای دست و سوت بقیه انگار ک از خواب شیرینی بیدارش کرده باشن از جاش پرید...چشماش سرگردون و کلافه بودن...انگار ک دنبال گمشده ایه...امان از این گمشده ها...گمشده ای که میدونی هیچوقت پیداش نمیکنیا ولی باز دنبالشی...باز امید داری...زمان به سرعت میگذشت ولی اون انگار که ثانیه ها براش کند شده بودن کلافه بود...وقتی دیجی اعلام کرد ک عروس و داماد بیان وسط بزور بلند شد...پاهاشو رو زمین میکشید...شاید اون دقایق از کشنده ترین دقایقی بود ک تو عمرش دیده بود...دستاشو دور گردن شوهرش انداخت... سرشو تو سینه شوهرش قایم کرد تا چونه لرزونش مشخص نشع...اما ما ک کور نبودیم... دیدیم...اشک خشک شده گوشه چشماشم دیدیم...البته برقی ک یدفه تو نگاهش پیدا شدم دیدیم!:)...انقدر درخشش چشماش مشهود بود که تن ادم میلرزید...تو نگاهش...پر بود از عشق و احساس...ولی نه برای کسی که تو بغلش بود...رد نگاهشو که میگرفتی... میرسیدی به...به پسری که نگاهش پی دختر دگ ای بود!...بلاخره گمشدشو پیدا کرد...جالب اینجاست بااینک میدونس اون دلش پیش یکی دگ گیره ولی بازم باشوق و ذوق نگاش میکرد و اصلا حواسش به رقص نبود...حتی حاضرم قسم بخورم که اصلا نفهمید کی رفت نشست رو صندلی...کی شوهرش صداش کرد... کی دوستاش رفتن سراغش ک ببرنش وسط پیست رقص...اون فقط و فقط خیره ینفر بود...و اون ینفر خیره ینفر دگ:)...بقیه اش رو میشع تو یه جمله خلاصه کرد عزیزم...هرکی رفت سراغ زندگی خودش... اون دختر رفت سر خونه زندگیش و زندگی رباتیک خودشو شروع کرد و دگ دنبال گمشدش نرفت...اون پسرم... از اون پسر خبر ندارم...
#Aram
پارت۱:https://wisgoon.com/pin/30650041/
وقتی عاقد برای بار چهارم ازش پرسید چشماشو بست و بله رو باصدای خفه ای گفت... مطمئنا کمر به قتل خودش بسته بود...ما که نمیدونیم ولی گاهی ادما مجبورن خودشون رو قربانی کنن...قربانی کسانی که شاید هیچوقت متوجه فداکاری اون شخص نشن:)...داشتم میگفتم!...یا مثلا وقتی شوهرش حلقه رو دستش میکرد هیچ حس خاصی بهش دست نداد...نه دستش لرزید... نه لبخند از ته دلی زد...فقط به زمین خیره شده بود...و با صدای دست و سوت بقیه انگار ک از خواب شیرینی بیدارش کرده باشن از جاش پرید...چشماش سرگردون و کلافه بودن...انگار ک دنبال گمشده ایه...امان از این گمشده ها...گمشده ای که میدونی هیچوقت پیداش نمیکنیا ولی باز دنبالشی...باز امید داری...زمان به سرعت میگذشت ولی اون انگار که ثانیه ها براش کند شده بودن کلافه بود...وقتی دیجی اعلام کرد ک عروس و داماد بیان وسط بزور بلند شد...پاهاشو رو زمین میکشید...شاید اون دقایق از کشنده ترین دقایقی بود ک تو عمرش دیده بود...دستاشو دور گردن شوهرش انداخت... سرشو تو سینه شوهرش قایم کرد تا چونه لرزونش مشخص نشع...اما ما ک کور نبودیم... دیدیم...اشک خشک شده گوشه چشماشم دیدیم...البته برقی ک یدفه تو نگاهش پیدا شدم دیدیم!:)...انقدر درخشش چشماش مشهود بود که تن ادم میلرزید...تو نگاهش...پر بود از عشق و احساس...ولی نه برای کسی که تو بغلش بود...رد نگاهشو که میگرفتی... میرسیدی به...به پسری که نگاهش پی دختر دگ ای بود!...بلاخره گمشدشو پیدا کرد...جالب اینجاست بااینک میدونس اون دلش پیش یکی دگ گیره ولی بازم باشوق و ذوق نگاش میکرد و اصلا حواسش به رقص نبود...حتی حاضرم قسم بخورم که اصلا نفهمید کی رفت نشست رو صندلی...کی شوهرش صداش کرد... کی دوستاش رفتن سراغش ک ببرنش وسط پیست رقص...اون فقط و فقط خیره ینفر بود...و اون ینفر خیره ینفر دگ:)...بقیه اش رو میشع تو یه جمله خلاصه کرد عزیزم...هرکی رفت سراغ زندگی خودش... اون دختر رفت سر خونه زندگیش و زندگی رباتیک خودشو شروع کرد و دگ دنبال گمشدش نرفت...اون پسرم... از اون پسر خبر ندارم...
#Aram
پارت۱:https://wisgoon.com/pin/30650041/
۶.۷k
۲۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.