رمان ..ملکه.. پارت ۲
رفتم در رو باز کردم و دیدم اینا اومدن.خالم یه پسر بامزه و خوشتیپ و تو دل برو داشت(البته فکر نکنید عاشقشما پسره کوچولوعه ۱ سالشه)اسمش هم که پارسا بود و خیلی به قیافش میخورد چون موهای فرفری و قهوه ای با یه چشمای عسلی و تیپ خفن و پوست و سفید و همچی فول بود و خیلی اسمش بهش میخورد.سریع پارسا رو از بغل خالم گرفتم بوسش کردم گفتم:
_پارسا دلت واسم تنگ شده بود؟
+نه چلا بایددلم تنگ بشه؟
_واقعا دلت تنگ نشده بود؟
+نع
از دست این دهه نودی ها حرص آدمو در میارن.ولی بازم دوسش دارم!!
بعد یهو پارسا داد زد:
_مامانی جیش دالم
خالم از اون اتاق داد زد و گفت:
+پوشک که داری
_پوشکمو قبلا پر کلده بودم
ادامه دارد...
با ما همراه باشید❤
_پارسا دلت واسم تنگ شده بود؟
+نه چلا بایددلم تنگ بشه؟
_واقعا دلت تنگ نشده بود؟
+نع
از دست این دهه نودی ها حرص آدمو در میارن.ولی بازم دوسش دارم!!
بعد یهو پارسا داد زد:
_مامانی جیش دالم
خالم از اون اتاق داد زد و گفت:
+پوشک که داری
_پوشکمو قبلا پر کلده بودم
ادامه دارد...
با ما همراه باشید❤
۶.۳k
۲۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.